نپرس[1].
زندانى شدن امام كاظم (ع)
(1) 8- ابو خالد زبالى مىگويد: امام موسى كاظم- 7- با عدهاى از مأمورين مهدى خليفه عباسى كه براى جلب امام فرستاده بود، به طرف او مىرفت.
در منزل زباله فرود آمدند. و من اندوهناك بودم.
ابا خالد مىگويد: امام- 7- مرا به خريدن ما يحتاج خود، امر فرمود و به سوى من نظر كرد و من ناراحت بودم.
از من پرسيد: اى ابا خالد! چرا ناراحت هستى؟
عرض كردم: چون شما به سوى اين طاغوت (خليفه) مىرويد و از شر او براى شما در امان نيستم.
فرمود: باكى نيست. در فلان روز هنگام ظهر منتظر من باش.
راوى مىگويد: روزى شمارى مىكردم تا اينكه آن روز فرا رسيد. وقت ظهر آنجا رفتم و كسى را نيافتم تا اينكه نزديك غروب شد كه برايم شك عارض شد.
ناگاه شخصى از دور نمايان شد. وقتى پيش آمد، ديدم امام كاظم- 7- سوار بر استرى مىآيد. وقتى مرا ديد فرمود: شك نكن. و جريان را براى او گفتم.
فرمود: يك بار ديگر اين گونه مرا مىبرند اما ديگر از آن رها نمىشوم.
راوى مىگويد: همان گونه شد كه حضرت فرموده بود[2].
پيشگويى امام (ع) از تخريب خانه
(2) 9- عيسى مدائنى مىگويد: سالى براى حج به طرف مكه حركت كردم و در آنجا اقامت نمودم. با خودم گفتم: همين قدر كه اينجا ماندم، در مدينه نيز مىمانم
[1] بحار: 48/ 71، حديث 95.
[2] بحار: 48/ 71، حديث 96. كافى: 1/ 477، حديث 3.