نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 246
امام (ع) و مرد مغربى
(1) 7- على بن ابى حمزه
روايت مىكند كه: روزى حضرت كاظم- 7- دست مرا گرفت و از شهر خارج شديم
و به صحرا رفتيم. در راه به مردى از اهل مغرب برخورد كرديم كه. الاغش مرده بود و
وى مىگريست. و بارش هم بر زمين پخش شده بود.
امام خطاب به او فرمود:
چه شده است؟
آن مرد گفت: با دوستانم
به حجّ مىرفتيم كه الاغ من در اينجا مرد و آنها رفتند و من تنها و بىكس ماندهام
و مركبى ديگر ندارم كه سوارش شوم و وسايلم را بار كنم.
حضرت فرمود: شايد نمرده
باشد.
آن مرد گفت: در اين
هنگام عوض ترحم بر من، مرا مسخره مىكنى! حضرت فرمود: من دعايى نيكويى دارم.
آن مرد گفت: به درد من
نمىخورد. پس چرا مرا استهزا مىكنى؟
امام- 7-
نزديك حمار رفت و دعايى خواند كه من آن را نفهميدم و چوبى را از زمين برداشت و به
الاغ زد و گفت: برخيز. پس الاغ، صحيح و سالم برخاست و سر پا ايستاد.
امام رو به آن مرد كرد و
فرمود: اى مغربى! آيا اين مسخره است؟ برو و به دوستانت ملحق شو. و از هم جدا شديم
و او را ترك نموديم.
راوى مىگويد: روزى در
مكه كنار چاه زمزم ايستاده بودم كه ناگهان همان مرد را ديدم. وقتى چشمش به من
افتاد، نزد من آمد و با شادى زايد الوصفى، دست مرا بوسيد. پس به او گفتم، حال
الاغت چطور است؟
گفت: صحيح و سالم است. و
من نمىدانم آن روز آن مرد از كجا آمد و الاغ مرده مرا زنده كرد گفتم: تو به حاجت
خود رسيدى، پس از چيزى كه قادر به شناختن آن نيستى،
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 246