responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 170

تا اينكه حائض شد و چون از آن حالت فارغ شد، به چشمه‌اى كه در نزديكى قبيله آنها بود رفت و غسل كرد و پاك شد. وقتى كه در آب نشست، كرمى به رحم او رفت. دختر بيرون آمد و به خانه رفت. مدتى گذشت و شكم دختر برآمد! برادرانش خيال كردند كه او زنا كرده و حامله شده است. خواستند او را بكشند.

بعضى از برادرانش گفتند: او را پيش امير مؤمنان ببريم تا او داورى نمايد. پس به حضور على- 7- آمدند و قضيه را گفتند. حضرت طشتى پر از لجن طلبيد و دستور داد دختر روى آن بنشيند. وقتى كه كرم بوى لجن را استشمام نمود از رحم دختر بيرون آمد.

آنان وقتى اين جريان را ديدند، گفتند: يا على تو خدا هستى! تو خداى بزرگ هستى! چون غيب را مى‌دانى. حضرت آنها را از اين سخن نهى كرد و فرمود:

رسول خدا- 6- به من خبر داده كه اين واقعه در اين ماه در اين روز و در اين ساعت رخ مى‌دهد[1].

گفتگوى على (ع) با اصحاب كهف‌

(1) 36- اصحاب پيامبر از آن حضرت خواستند كه به باد دستور دهد تا آنها را حمل كند و به سوى غار اصحاب كهف ببرد. حضرت نيز قبول كرد. وقتى كه به آنجا رسيده و فرود آمدند، ابو بكر، عمر و عثمان سلام كردند ولى جواب نشنيدند.

عده‌اى ديگر سلام كردند، باز هم جواب شنيده نشد. على- 7- برخاست و فرمود: «السلام عليكم يا أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» آنها جواب دادند: «عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته يا ابا الحسن!».

ابو بكر گفت: از آنها بپرس، چرا جواب سلام ما را ندادند؟ على- 7- علت را از آنان پرسيد. آنان گفتند: ما فقط با پيامبر و وصى پيامبر سخن مى‌گوييم، تو وصى خاتم پيامبران هستى.


[1] بحار: 40/ 242، حديث 20.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 170
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست