responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 154

معاويه بود و مادر پيرى داشت كه در كوفه زندگى مى‌كرد. روزى به معاويه گفت:

مادر پيرم در كوفه است و دلم براى او تنگ شده است، اجازه بدهيد بروم و او را ملاقات كنم و حق مادرى را ادا نمايم.

معاويه گفت: در كوفه چه كار مى‌كنى؟ چون در آنجا مرد ساحرى است كه به او «على بن ابى طالب» مى‌گويند و مى‌ترسم تو را فريب دهد! جبير گفت: من با على چه كار دارم، مى‌روم و مادرم را زيارت مى‌كنم و بر مى‌گردم. معاويه اجازه داد. جبير آمد تا به عين التمر[1] رسيد. و مقدار پولى كه همراه آورده بود در آنجا دفن كرد. مأموران على- 7- او را گرفتند و پيش آن حضرت آوردند.

وقتى كه چشم على- 7- به او افتاد، فرمود: اى جبير! تو گنجى از گنجهاى خدا هستى معاويه به تو گفته است كه من ساحر هستم.

جبير گفت: به خدا سوگند! همين طور است.

امام فرمود: پيش تو مقدارى پول بود كه قسمتى از آن را در عين التمر، مخفى كردى.

جبير گفت: «درست مى‌فرماييد يا امير المؤمنين!».

على- 7- رو كرد به امام حسن و فرمود: يا حسن! او را به خانه خود ببر و به او نيكى كن.

فرداى آن روز، على- 7- او را صدا كرد و فرمود: در زمان رجعت او از طرف كوه اهواز با چهار هزار سواره مسلح مى‌آيد و كنار قائم اهل بيت- 7- مى‌جنگد[2].

عدالت على (ع)

(1) 11- وقتى كه خلافت ظاهرى به على- 7- رسيد، به ابو الهيثم و عمار


[1] شهرى نزديك انبار، در غرب كوفه است.

[2] بحار: 41/ 296، حديث 20.

نام کتاب : جلوه‌های اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین    جلد : 1  صفحه : 154
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست