سمت راست لشكر آمد و گفت: يا امير المؤمنين! در اين سمت، آشوب بپا شده است.
(1) حضرت فرمود: «به جاى خود برگرد».
مرد برگشت و بار دوم آمد و همان جمله را تكرار كرد.
باز هم حضرت فرمود: به جاى خود برگرد.
بار سوّم نيز آمد و مثل اينكه زمين بر او تنگ شده بود، جمله قبلى را تكرار كرد.
حضرت فرمود: بايست. مرد ايستاد. على- 7- فرمود: مالك كجاست؟
مالك گفت: لبيك يا امير المؤمنين! حضرت فرمود: سمت چپ لشكر معاويه را مىبينى؟ گفت: بلى.
فرمود: «آن شخص سوار بر اسب تربيت شده را مىبينى؟».
گفت: بلى.
فرمود: «آن كسى كه لباس قرمز در بر دارد را مىبينى؟».
فرمود: برو و سر او را بياور».
مالك اشتر به آن شخص نزديك شد. و گردنش را زد و سرش را آورد و جلو امير- المؤمنين- 7- به زمين انداخت.
حضرت رو كرد به آن مرد و فرمود: تو را به خدا قسم! آيا اين شخص را ديدى و ترس او در قلبت افتاد و آشوبى در ميان ياران خود ديدى؟
حضرت فرمود: رسول خدا- 6- از اين واقعه خبر داده بود. آنگاه به آن مرد فرمود: «برگرد به جاى خود»[1].
[1] بحار: 8/ 530( خطى).