نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 148
نشان دهم. عرب به دنبال او به راه افتاد تا اينكه به على-
7- رسيدند.
(1) عرب گفت: تو وصى
پيامبر- 6- هستى؟
حضرت فرمود: بلى، چه
مىخواهى؟
عرب گفت: رسول خدا- 6- هشتاد شتر سرخ موى و سيهچشم براى من تعهد كرده بود. اكنون از
تو مىخواهم.
حضرت فرمود: آيا تو و
خانوادهات مسلمان شدهايد؟
در اين هنگام عرب دست
على- 7- را بوسيد و گفت: تو وصى بحقّ پيغمبر خدا- 6- هستى. چون بين من و پيامبر شرط همين بود. ما همه مسلمانشدهايم.
على- 7-
فرمود: «اى حسن، تو و سلمان، با اين عرب به فلان صحرا برويد و بگوييد: «يا صالح،
يا صالح!» وقتى كه جوابتان را داد، بگو: امير المؤمنين به تو سلام مىرساند و
مىگويد: هشتاد شترى كه رسول خدا- 6- براى اين عرب تعهد كرده
بود بياور».
سلمان مىگويد: به جايى
كه على- 7- «فرموده بود، رفتيم. امام حسن- 7- همان گونه كه
على- 7- فرموده بود، ندا سر داد. پس جواب دادند: لبيك يا بن رسول
اللَّه. امام حسن- 7- پيام امير المؤمنين را رساند. گفت: روى چشم،
اطاعت مىكنم. چيزى نگذشت كه افسار شتر از زمين خارج شد و امام حسن- 7-
آن را گرفت و به عرب داد و فرمود: بگير.
شترها پيوسته خارج
مىشدند تا اينكه هشتاد شتر با همان اوصاف تكميل شد[1].
وحشت يكى از ياران على
(ع)
(2) 5- زاذان و عدّه
ديگرى از اصحاب على- 7- نقل مىكنند كه با آن حضرت در جنگ صفّين بوديم
و هنگامى كه با لشكر معاويه مىجنگيد، مردى از