ابو سفيان گفت: تو چقدر
كريم و بردبار هستى! باز فرمود: «اسلام بياور تا زنده بمانى».
باز هم ابو سفيان گفت:
تو چقدر كريم و بردبار هستى! بار سوّم فرمود: «اسلام بياور تا زنده بمانى».
در اين هنگام عباس با
دستش به كمر او زد و گفت: اگر بار چهارم بگويد و قبول نكنى كشته خواهى شد! پيامبر
اكرم- 6- فرمود: اى عمو! او را به چادر خود ببر. و خيمه عباس
نزديك خيمه پيامبر قرار داشت. ابو سفيان از آمدنش با عباس پشيمان شد و با خودش
گفت: چه كسى مثل من بوده است؟ آمدم و با دست خود، خودم را تسليم كردم. اى كاش! به
مكّه مىرفتم و مردم را جمع مىكردم شايد مىتوانستيم از خود دفاع كنيم! رسول خدا-
6- از چادر خود صدا زد و فرمود: «در اين هنگام خدا تو را
ذليل مىكرد!».
عباس آمد و گفت: ابو
سفيان مىخواهد به حضور شما برسد.
حضرت فرمود: «بياور».
وقتى كه ابو سفيان وارد
شد، پيامبر- 6- فرمود: «وقت آن نرسيده كه مسلمان شوى؟».
عباس به حضرت گفت: بگو:
در غير اين صورت كشته خواهى شد. در اين موقع ابو سفيان از ترس جان، شهادتين را
زمزمه كرد و مسلمان شد. پيامبر اكرم- 6- تبسمى نمود و فرمود:
«او را پيش خودت ببر».
عباس گفت: يا رسول
اللَّه ابو سفيان شخص رياستطلبى است امتيازى به او بده! حضرت فرمود: «هر كس به
خانه او وارد شود در امان است و هر كس اسلحه
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 137