نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 124
مقصودش را فهميد و لباس خود را كنار زد و سلمان، مهر نبوّت را
مشاهده نمود و بوسيد! و شهادتين گفت و مسلمان شد. آنگاه به پيامبر گفت: من غلام يك
يهودى هستم، چه دستور مىفرماييد؟ (1) حضرت فرمود: برو با او مكاتبه كن و در مقابل
آزادشدنت، چيزى به او بده.
سلمان پيش يهودى رفت و
گفت: من مسلمان شدم و از اين پيامبر، پيروى مىكنم و تو ديگر از من نفع نخواهى
برد. با من قرار داد ببند تا چيزى به تو بدهم و آزاد شوم.
مرد يهودى گفت: از تو
مىخواهم كه پانصد عدد نهال خرما براى من بكارى و مواظب باشى تا بزرگ شوند و بار
دهند. و چهل اوقيه طلا نيز بدهى تا آزادت كنم! سلمان پيش رسول خدا- 6- برگشت و جريان قرار داد را به ايشان گفت.
حضرت فرمود: «برو و همين
قرار را با او ببند».
سلمان رفت و با او قرار
داد نامهاى را نوشت. يهودى خيال كرد چند سال طول مىكشد تا بتواند به مفاد قرار
داد عمل كند.
سلمان پيش رسول خدا-
6- آمد، حضرت فرمود: «پانصد هسته خرما بياور».
سلمان نيز هستهها را آورد.
حضرت فرمود: «آنها را به
على بده». سپس فرمود: «ما را ببر به همان زمين كه قرار است هستهها را در آن
بكارى». به اتفاق به آنجا رفتند.
پيامبر با انگشتان خود
زمين را گود مىكرد. و به على- 7- مىفرمود:
«هستهها را در آنجا
قرار بده» سپس خاك را روى آن مىريخت و انگشتانش را باز مىكرد و آب فوران
مىنمود. و آنجا را آبيارى مىكرد.
وقتى از كاشتن يكى فارغ
مىشد و ديگرى را آغاز مىكرد، اوّلى سبز مىشد و وقتى سوّمى را شروع مىكرد،
اوّلى بار مىداد و تا آخر، همه هستهها را اين گونه كاشت. و همه بارور شدند.
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 124