نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 119
زن گفت: بلى، ولى چيزى ندارد.
(1) حضرت دستش را بر پشت
گوسفند كشيد، چاق شد و به پستانش كشيد، پستانش بر آمد و پر از شير شد. فرمود: «اى
ام معبد! ديگ را بياور». ديگ را پر از شير كرد و همه خوردند و سير شدند.
هنگامى كه ام معبد اين
صحنه را ديد گفت: «اى نيك صورت! من يك بچّه هفت ساله دارم مانند پارهاى گوشت است!
كه نه مىتواند سخن بگويد و نه مىتواند برخيزد» و او را پيش پيامبر آورد.
رسول خدا- 6- خرمايى را برداشت و جويد و در دهان بچّه گذاشت. در حال بچّه برخاست و
راه رفت و حرف زد! هسته خرما را نيز در زمين كاشت فورا سبز شد و به صورت نخلى در
آمد كه خرما در آن پديدار شد. و هميشه در زمستان و تابستان اين گونه بود. حضرت به
اطراف درخت اشاره كرد، همه سبز شدند.
رسول خدا- 6- و همراهان، از آنجا رفتند. سالها پس از آن ماجرا كه پيامبر اكرم- 6- وفات كرد آن نخل، ديگر خرما نياورد، ولى سبز بود و هنگامى كه
على- 7- شهيد شد ديگر سبز هم نشد ولى باقى بود تا اينكه امام حسين-
7- به شهادت رسيد، از آن خون جارى شد و خشكيد! اما در همان روز كه رسول
خدا- 6- درخت را سبز كرد و كودك را شفا داد، وقتى ابو معبد
شوهر آن زن از صحرا برگشت و وضع درخت و كودك و گوسفند را ديد از سبب آن پرسيد، ام
معبد تمام جريان را گفت: «ابو معبد گفت: اين شخص همان كسى است كه در مدينه انتظار
او را مىكشيدند. به خدا سوگند ترديد ندارم كه راست مىگويد. او فرستاده خداست؛
چون اين كارها فقط از يك قدرت خدايى ساخته است نه غير آن. سپس با خانوادهاش به
سوى پيامبر آمد و همه مسلمان شدند»[1].