نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 118
خود به راه افتاد، به سراقة بن مالك برخوردند كه قريش را در
جستجوى پيامبر- 6- يارى مىداد. وقتى پيامبر- 6- و همراهان ايشان را ديد سوار اسب خود شده به طرف آنها آمد. همراهان
حضرت ترسيدند و گفتند:
بالأخره اين شيطان ما را
پيدا كرد.
حضرت فرمود: «خدا شرّ او
را از ما دفع مىكند!».
وقتى نزديكتر آمد. حضرت
فرمود: «بار خدايا! او را بگير!».
در اين هنگام، پاهاى اسب
او در زمين فرو رفت و فرياد زد! «اى محمّد! اسبم را آزاد كن. ديگر در دشمنى تو
قدمى بر نمىدارم!» او فهميد كه اين گرفتارى، به خاطر نفرين محمّد- 6- است.
حضرت فرمود: «خدايا! اگر
او راست مىگويد، اسبش را آزاد كن».
در اين هنگام پاهاى اسب
از زمين بيرون آمد.
سراقه گفت: اى ابا
القاسم! تازيانه مرا بگير و به چوپانان و غلامان من نشان بده و هر چه مىخواهى از
آنها بگير. حضرت فرمود: «ما به مال تو احتياجى نداريم».
گفت: چيزى از من بخواه.
حضرت فرمود: «قريش را از
جستجوى ما منصرف كن».
سراقه برگشت و در راه بر
عدّهاى از قريش كه دنبال پيامبر اكرم- 6- بودند، برخورد
نمود. در باره پيامبر از او سؤال كردند، گفت: از اين راه كسى عبور نكرده است
برگرديد. من اينجا هستم. به جاده يمن و طائف برويد![1].
(1) 182- رسول خدا- 6- در راه هجرت به مدينه، در خيمه ام معبد فرود آمد. از او چيزى
براى خوردن خواست. ام معبد گفت: چيزى ندارم.
حضرت گوسفندى را كنار
خيمه ديد كه به خاطر ضعف از رفتن به صحرا باز مانده بود. فرمود: «اجازه مىدهى اين
گوسفند را بدوشم؟».