نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 36
خريدند مقدارى راه رفتند و عربى ديگر را ديدند، عرب گفت: يا
على 7 شتر را مىفروشى؟ فرمود: براى چكارى مىخواهى؟ عرضه داشت:
مىخواهم در نخستين جهاد ابن عمّت شركت كنم؟
فرمود: اگر قبول كنى آن
را رايگان به تو مىدهم؟
اعرابى گفت: بهاى آن را
دارم، قيمت را معلوم كن؟ فرمود: به يك صد درهم مىفروشم؟
اعرابى گفت: من يك صد و
هفتاد درهم به تو مىدهم، آنگاه امام به فرزندش گفت: درهمها را بگير و شتر را به
او بده.
امام به فرزندش فرمود:
يك صد درهم آن را به اعرابى مىدهيم كه شتر را به ما فروخت و هفتاد درهم آن را
براى ما يحتاج مصرف مىكنيم.
امام 7
مىفرمايد: به دنبال عرب رفتم تا يك صد درهم را به او بدهم در راه پيامبر خدا 6 را در جايى ديدم كه هرگز به آنجا نمىآمدند.
پيامبر با لبخند نگاهى
به من كرد و فرمود: مىخواهى عربى كه شتر را به تو فروخته پيدا كنى؟ بلى پدر و
مادرم فدايت باد، فرمود: اى ابو الحسن 7 كسى كه شتر را به تو فروخت،
جبرئيل بود و كسى كه آن را از تو خريد، ميكائيل بود و شتر (ناقه) هم از شتران بهشتى
و درهمها هم از سوى خداى جهانيان، رسيده است.
9- نمونهاى از سخاوت
امام على 7
«ثعلبى» و ديگر مفسران،
روايت كردهاند كه: حسن و حسين : بيمار شدند، پيامبر و گروه زيادى، از
آنان عيادت كردند، مردم اظهار داشتند: يا على 7 براى بهبودى حالشان
نذرى كن؟
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 36