نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 313
خالد گفت: مرا براى اين امر فرستاده كه اگر از راهت بازگردى،
با احترام مورد بازجويى و محاكمه قرار مىگيرى و اگر بر خصومتت پافشارى كنى، تو را
به اسارت نزد او مىبرم؟ امام 7 فرمود: اى پسر «لخنا» آيا تو حق و باطل
مىشناسى؟ و آيا چون تو مرا اسير كند؟ اى پسر مرتد، واى بر تو آيا گمان دارى من
مالك بن نويره هستم كه او را به قتل رساندى و با همسرش نكاح كردى؟ اى خالد با
زيركى نزد من آمدهاى و سر و دماغت را بالا مىگيرى؟ سوگند به خدا اگر دست به
شمشير ببرم و تو و يارانت را مورد حمله قرار دهم، درندگان شل و گرگان از پا افتاده
را از گوشت شما سير مىسازم تو و رئيس تو كسانى نيستند كه مرا بكشيد، من قاتل خود
را مىشناسم و مرگم را صبح و شام مىطلبم و كسى چون تو مرا اسير نخواهد گرفت، و
اگر چنين ارادهاى بكنى در پشت همين مسجد كشته خواهى شد؟
خالد خشمگين گشت و چون
شير وعده مىداد و چون روباه نيرنگ مىنمود و گفت: در سخن با تو دشمنى نمىكنم و
كسى چون تو در گفتار و عمل يكسان است (بايد با تو بجنگم).
در اين موقع امام 7 فرمود: وقتى سخنت چنين باشد، پس آماده باش؟ و سپس ذو الفقار را كشيد، امام
وقتى چشم خالد به برق چشمان و شمشير امام 7 افتاد، مرگ را عينا مشاهده
كرد، خود را عقب كشيد و گفت: يا على 7 منظور من اين نبود؟ امام 7 با پشت شمشير بر كمرش زد و او را به زمين انداخت.
چون عادت امام 7 اين گونه بود كه اگر شمشير را بلند مىكرد دستش را عقب نمىكشيد، تا متّهم
به ترس نشود.
همراهان خالد، از حركت
امام 7 بر خود لرزيدند، امام 7 به آنان فرمود: چرا
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 313