نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 312
خالد و گفت: اى ابا سليمان تو امروز شمشيرى از شمشيرهاى خدا و
ركنى از اركان هستى، و على 7 عصاى اين امّت را شكسته و شيرى از پيروان
ما را كشته، با گروهى بسيار به سويش حركت كن، و از او بخواه تا وارد شهر شود، تا
او را عفو كنيم و اگر جنگ را با تو شروع نمود، او را اسير كن و نزد ما بياورد؟
خالد به فرماندهى پانصد
سوار از دليران قوم و غرق در سلاح به سوى امام 7 رهسپار شدند.
فضل بن عباس از فاصله
دور چشمش به گروهى سواره افتاد و گفت: يا على 7 ابى بكر افراد بسيارى
به سوى تو فرستاده؟ امام 7 فرمود: ناراحت نباش اگر چه همه دليران قريش
و قبائل حنين و هوازن باشند و از چيزى جز گمراهيشان نترس؟
سپس دراز كشيد، تا كمكم
لشكر سر رسيدند، امام 7 برخاست و فرمود:
اى ابا سليمان (خالد) چه
چيزى تو را به نزد من كشانده؟ گفت: خود بهتر مىدانى؟
خالد گفت: يا على 7 تو دانايى هست كه آموزگار نديدهاى، اين مردانگىاى كه از تو بروز كرد،
چيست؟ اگر تو اين مرد را خوش ندارى، او از تو ناخشنود نيست پس نبايد حكومت كردنش
برگردنت سنگينى بكند و نبايد گلويت را بفشارد، پس از هجرت هم ميان تو و او اختلافى
نبوده، پس مردم را به حال خود بگذار، تا هر كسى را خواستند انتخاب نمايند، چه
گمراه شوند و چه هدايت و تو اتّحادشان را بر هم مزن و آتش را پس از خاموشى روشن
مكن، و اگر غير از اين كار را بكنى، نتيجه خوبى در بر ندارد؟
امام 7 فرمود:
اى خالد آيا مرا با خود و پسر ابى قحافه تهديد مىكنى؟ تو و امثال تو تهديدى به
حساب نمىآيد، سخنان بيهودهات را رها كن و من بهتر از تو آنها را مىدانم و حرف
آخر را بگو؟
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 312