نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 311
كوچكتان را برداريد و نزد دوست بزرگتان ببريد، و قتل شما به
اين صورت خونبها ندارد.
همراهان اشجع سر بريده
او را در دست گرفتند و در مدينه آن را مقابل ابى بكر افكندند.
او نيز مهاجرين و انصار
را جمع كرد و گفت: اى مردم برادر ثقفى شما در اطاعت خدا و رسول و اولى الامر بود و
او را مسئول جمعآورى ماليات نمودم، و على 7 او را مورد حمله قرار داد
و به بدترين وجهى به قتل رساند.
پيشنهاد جنگ به امام
7
اينك او با چند تن از
يارانش در روستاهاى حجاز به سر مىبرد، بايد گروهى از شما با آمادگى كامل به جنگ
او برود؟ و شما او را مىشناسيد كه دردى بىدرمان و شهسوارى بىمانند است.
مردم سكوت كردند و گويا
پرنده روى سرشان نشسته بود، ابى بكر گفت:
زبان نداريد و
نمىشنويد؟ چرا پاسخ مرا نمىدهيد؟
يكى از افراد بنام «حجاج
بن صخره» گفت: اگر تو همراه ما بيايى، حركت مىكنيم؟ اما اگر لشكر تو به سوى او
برود، تا آخرين نفرشان دو نيم مىشوند؟
نفر دوم برخاست و گفت:
آيا مىدانى ما را به سوى چه كسى روانه مىكنى؟ به سوى مردى كه ارواح را مىربايد،
سوگند به خدا ديدن ملك الموت براى ما آسانتر از ديدن على 7 است؟
ابى بكر گفت: خدا خيرتان
ندهد، كه تا نام على 7 برده مىشود، چشمهايتان در حدقه دور مىزند و
گويا مرگ شما را فرا مىگيرد؟ آيا اين چنين بايد به من پاسخ دهيد؟
عمر گفت: كسى جز خالد را
بايد به جنگش فرستاد؟ ابى بكر رو كرد به
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 311