نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 309
امام 7 سوار بر «سابح»[1] شد و عمامه پيامبر 6 را بر سر گذاشت و دو شمشير حمايل نمود و به تاخت حيوان را راه مىبرد
و در اين سفر حسين 7 و عمار و فضل بن عباس و عبد اللَّه بن جعفر و عبد
اللَّه بن عباس او را همراهى مىكردند، تا به روستاى مورد نظر رسيد و بزرگ آن به
استقبال امام 7 آمد و او را به مسجد (قضاء) روستا برد.
سپس امام 7
حسين 7 را نزد او فرستاد و گفت: بايد نزد امير المؤمنين 7
بروى؟ گفت: امير المؤمنين كيست؟ فرمود: على 7 گفت: امير المؤمنين ابى
بكر است و او را در مدينه پشت سر گذاشتم.
حسين 7
فرمود: پس فرمان على 7 را اجابت كن؟ گفت: من سلطانم و او از مردم عادى
است؟ پس بايد او نزد من بيايد؟ ديگر اينكه او با ابى بكر اجبارا بيعت كرده و ما با
طيب خاطر با او بيعت كردهايم، پس ميان ما فرق بسيار است؟
حسين 7 نزد
پدر بازگشت و جريان را نقل كرد.
امام 7 به
عمار فرمود: نزد او برو و با مهربانى سخن بگو، شايد نزد ما بيايد، زيرا اين شخص از
گمراهان است و ما مانند خانه خدا هستيم، كه بر آن وارد مىشوند و آن بر كسى وارد
نمىشود؟
عمار نزد او رفت و
آفرينها گفت: و اظهار داشت: اى برادر ثقيف، چه چيز تو را بر آن واداشته كه بر شخصى
چون امير مؤمنان 7 در حيازت، سبقت بگيرى، و اين گونه با او برخورد كنى؟
پس نزد وى بيا و دليل اقدامت را مطرح كن؟
اين خبيث به عمار جسارت
و تندى نمود و دشنام گفت، و عمار هم مردى بود كه با سرعت خشمگين مىشد، لذا حمايل
شمشيرش را در گردن نهاد و