نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 300
هنگامى كه چشمش به من افتاد، صورت را در هم كشيد و با خشم
تمام محاسن خود را در دست گرفت، من براى اينكه از شرّش در امان باشم، سلام كردم و
با همراهان پياده شدم، عمّار با الفاظى تند، عداوتش را به من ابراز نمود، و سبب
اين ناملايمات سوء تدبير تو بود؟.[1] در اين موقع
متوجه او 7 شدم كه كلام در گلويش مانند همهمه شير جمع شده بود و بسان
برق جهنده با خشم تمام به من گفت: مىخواستى كارى بكنى؟ گفتم: سوگند به خدا اگر
(ابى بكر) بر رأى خويش استوار مىماند، همان جايى را مىزدم كه چشمت در آن است؟
(كنايه از سر مبارك امام 7) سخن من خشم بيشتر او را برانگيخت؟ و گفت:
اى پسر «لخناء»[2] مانند تويى
به من جسارت كند؟ كسى كه يك كلمه از حكمت نمىداند؟ من از كشتگان تو و دوستانت
نخواهم بود (بلكه قاتل من شخص ديگرى است).
سپس على 7 به
زير گلويم ضربهاى زد و مرا از اسب به زير انداخت و كشانكشان مرا برد، حلقه را كه
از آن «حارث بن كلده ثقفى» بود خواست، آن را به گردنم انداخت يارانم شاهد صحنه
بودند و نتوانستند به من كمك كنند و مرا از چنگالش نجات دهند، و وقتى به او نگاه
مىكردند، گويا «ملك الموت» را مىديدند.
سوگند به كسى كه آسمان
را برافراشت، يك صد نفر از نيرومندترين عربها، نتوانستند اين حلقه را از گردنم باز
كنند، و اين مسأله مرا بر آن داشت، تا فكر كنم، جادو كرده، يا نيروى فرشتهاى در
بدن او وارد شده است؟!.
[1] ظاهرا اشاره به آغاز خلافت ابى بكر كه به خالد
دستور داد، امام 7 را در حال تشهّد مورد حمله قرار دهد، و بعد پشيمان و
قضيّه فاش شد.( م)
[2] كلمهاى است كه عرب براى تحقير فرد مقابل به
كار مىبرد.( م)
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 300