responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 280

مى‌بوسيدند، و بعد از تمليخا پرسيد: دوستانت كجا هستند؟ گفت: در غارند.

در آن ايّام دو حاكم در شهر بودند، يكى مسلمان و ديگرى مسيحى و هر دو سوار بر اسب و با اطرافيان خود راهى غار شدند.

وقتى به غار نزديك شدند: تمليخا گفت: اى مردم من مى‌ترسم دوستانم صداى سم اسبان را بشنوند و گمان كنند، دقيانوس پادشاه به تعقيب‌شان آمده، بهتر است شما اينجا بمانيد، تا من آنها را خبر كنم؟ و سپس تمليخا به داخل غار رفت، وقتى چشمشان به او افتاد، او را در آغوش گرفتند، و گفتند:

الحمد للَّه كه خدا تو را از دست دقيانوس نجات داد؟ تمليخا گفت: فكر مى‌كنيد چند وقت در اينجا مانده‌ايم؟ گفتند: يك روز يا نصف روز؟

گفت: بلكه سيصد و نه سال است در اينجا مانده‌ايم، و دقيانوس مرده است و قرنها گذشته، و خدا پيامبرى فرستاده بنام عيسى بن مريم، و بعد او را به آسمان برده، حال پادشاه و مردم، به اينجا آمده‌اند كه شما را ببينند؟ گفتند: اى تمليخا مى‌خواهى ما را براى مردم فتنه كنى؟ تمليخا گفت: پس چه كنم؟

گفتند: خدا را بخوان و ما هم با تو از او مى‌خواهيم كه: ارواح ما را بگيرد، و غذاى ما را در بهشت دهد؟ سپس دستها را به آسمان بلند كردند و گفتند: به حق ايمانى كه به تو آورديم ما را ايمن گردان و به قبض روح ما فرمان بده.

آنگاه خداوند امر كرد روحشان را قبض كردند و در غار را از مقابل چشم مردم پوشيد. آن دو پادشاه و حاكم هفت روز بر در غار طواف مى‌كردند ولى درى نيافتند، سپس حاكم مسلمان گفت: به دين ما مرده‌اند، من بايد مسجدى بر در غار بسازم و نصرانى گفت: نه بلكه بر دين ما مرده‌اند بايد ديرى بر در غار بسازم، و در اين گير و دار، با هم جنگيدند، و مسلمان بر نصرانى پيروز

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 280
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست