responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 279

عبادت كنند؟ نانوا خشمگين شد و گفت:

به جاى اينكه مقدارى را به من بدهى تا نجات پيدا كنى در باره مردى شرابخوار صحبت مى‌كنى كه ادعاى خدايى مى‌كرد و بيش از سيصد سال است كه مرده؟

تمليخا آنقدر پافشارى كرد تا اينكه نانوا او را نزد حاكم برد، حاكم پرسيد:

اين جوان چه كاره است؟ نانوا گفت: گنج يافته؟ حاكم گفت: اى جوان نترس، زيرا پيامبر ما عيسى 7 دستور داده از گنج خمس آن را بگيريم، حال خمس آن را بده، آزادى؟

تمليخا گفت: اى حاكم درست به كار من رسيدگى كن، من گنجى نيافته‌ام؟

من از اهالى اين شهرم حاكم گفت: تو از اهالى اين شهرى؟ گفت: بلى، پرسيد:

كسى را مى‌شناسى؟ گفت: آرى و سپس نام هزار نفر را ذكر كرد كه هيچ كدام، براى حاكم شناخته نبودند، حاكم پرسيد: نامت چيست؟ گفت: تمليخا.

گفت: اينها چه نامهايى است؟ گفت: نام مردمان زمان ماست، پرسيد:

خانه‌اى در اين شهر دارى؟ گفت: بلى، با من بيا تا خانه‌ام را نشانت دهم، و همراه يك ديگر رفتند تا به بلندترين در خانه‌هاى شهر رسيدند.

شناسائى اصحاب كهف‌

تمليخا گفت: اينجا خانه من است؟ سپس در زدند، پيرمردى با موهاى سفيد بيرون آمد، و پرسيد: چه كار داريد؟ حاكم گفت: چيزى شگفت است، اين جوان خيال مى‌كند، خانه اوست؟ پيرمرد پرسيد: شما كى هستى؟

گفت: من «تمليخا بن قسطين» هستم.

پيرمرد روى دست و پايش افتاد و مى‌گفت: او جدّ من است، و بعد به حاكم گفت: ايشان شش نفر بودند كه از دست دقيانوس گريختند، حاكم از اسب پياده شد و تمليخا را روى سر گرفت و مردم به او هجوم آورده و دست و پايش را

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 279
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست