responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 278

وقتى از غار بيرون آمدند، ديدند، چشمه و درختها در يك شب خشك شده‌اند، به يك ديگر گفتند: كار ما عجيب است، اين چشمه در يك شب خشك شده است؟ سپس احساس گرسنگى كردند، و گفتند: يكى از ما با درهمها به اين شهر برود، و ببيند كدام يك طعام پاكى دارند، تا بر ايمان بياورد؟ بايد با زيركى عمل كند كه كسى ما را نشناسد؟ تمليخا گفت: فقط من بايد براى خريد بروم؟ آنگاه لباس چوپان را گرفت و بر تن كرد، و به شهر رفت و نگاهى به اطراف نمود، ديد جايى را نمى‌شناسد و همه جا غريب و ناآشنا به نظرش مى‌آيد، به در شهر آمد، ديد علم سبزى كه با خط زردى بر آن نوشته،

لا اله الّا اللَّه عيسى رسول اللَّه و روحه‌

، نصب است، گاهى به آن پرچم نگاه مى‌كرد و گاهى چشمش را مى‌ماليد و با خود مى‌گفت: من خوابم يا بيدار؟

سپس در داخل شهر حركت مى‌كرد تا به بازار رسيد و نانوايى را ديد و گفت: نام شهر شما چيست؟

گفت: اقسوس: پرسيد: نام پادشاه چيست؟

گفت: عبد الرّحمن، سپس به او گفت: مرا حركت بده گويا در خواب هستم؟

گفت: مسخره مى‌كنى؟ در خوابى و با من سخن مى‌گويى؟

تمليخا به نانوا گفت: با اين ورقه (درهم) به من طعام (نان) بده؟ وقتى نانوا درهمها را گرفت، از سنگينى و بزرگى آنها تعجّب كرد.

يهودى پرسيد: يا على 7 وزن هر درهم چقدر بود؟ فرمود: ده درهم و دو سوم، (درهم) سپس فرمود: نانوا به او گفت: آهاى فلان، تو گنجى به دست آورده‌اى؟

تمليخا گفت: اينها بهاى باغ خرماى من بوده كه آن را سه روز پيش فروخته‌ام؟ و بعد از شهر خارج شده و مردم را ترك كرده‌ام تا دقيانوس را

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 278
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست