responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 277

گفت: طلق ذلق، و با اين جمله مى‌گفت: اى قوم چرا مرا مى‌رانيد؟ من هم به يگانگى خدا اعتقاد دارم، مرا با خود ببريد، تا از دشمن شما را حراست كنم؟

آنها هم سگ را بر دوش خود حمل كردند و با خود بردند.

چوپان همچنان آنها را راه مى‌برد، تا به سر كوهى رسيدند، و غارى يافتند، كه نامش «وصيد» بود.

ناگهان چشمشان به چشمه‌اى در مقابل (كهف) غار افتاد كه درختهاى ميوه‌دار در اطرافش سبز بود، از ميوه‌ها و آب خوردند و شب آنها را فرا گرفت و به غار پناه بردند، خداوند به ملك الموت وحى كرد كه قبض روحشان نمايد. سپس براى هر يك دو ملك موكّل كرد كه بدنشان را به چپ و راست بگرداند. و به خازنان خورشيد فرمان داد تا نور آفتاب را بر درون غار بتابانند.

لشكريان دقيانوس در تعقيب جوانان كهف‌

وقتى مراسم عيد به پايان رسيد، دقيانوس جوياى حال جوانان شد، به او گفتند: فرار كردند، دقيانوس با هشتاد هزار سوار به تعقيب‌شان رفت، همچنان به دنبالشان رفت تا به در غار رسيد، وقتى به آنها نگاه كرد و ديد به خواب رفته‌اند، گفت: اگر مى‌خواستم ايشان را كيفر دهم، به بيشتر از آنچه خود را كيفر داده‌اند، كيفر نمى‌دادم، سپس دستور داد، چند بنّا آوردند، و در غار را با سنگ و آهك پوشاندند و سپس گفت: حال به اينها بگوييد: از خدايى كه در آسمان است بخواهيد، كه اگر راست مى‌گوييد، از اين جايگاه نجاتتان دهد؟

آنگاه امام 7 در ادامه فرمود: اى برادر يهودى، سيصد و نه سال در آن غار ماندند، وقتى كه خدا خواست آنها را زنده كند، به فرشته‌اش اسرافيل امر كرد، تا روح در جسدشان بدمد و از خواب برخيزند، چون برخاستند، نگاهى به خورشيد كردند و به يك ديگر گفتند: از عبادت حق در اين شب غافل شديم،

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 277
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست