نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 269
او دعوت نمودم، اما جز شمشير، سخنى نداشتند و به چيزى كمتر از
آن قانع نبودند چون ديدم به فريب روى آوردهاند، آنها را به خدا واگذار كردن و هر
دو گروه را، نابود كردم اى برادر اگر كشته نمىشدند، ركنى قوى و سدى استوار، ايجاد
مىكردند، و به راهى كه خدا مىخواست رفتند و كشته شدند.
سپس به گروه سوّم
(عراقىها) نامه نوشتم و فرستادههاى خود را كه از اصحاب و از زاهدان و مؤمنان،
بودند به سوى آنها فرستادم، اما جز راه سلف خود، به راهى ديگر نمىرفتند.
هر مسلمانى مخالف خويش
را مىيافتند، بىدرنگ مىكشتند، و نيكان را از بين مىبردند.
به ناچار به تعقيبشان
رفتم، و از دجله گذشتم، باز هم فرستادگان و ناصحان خود را به سويشان اعزام نمودم،
گاهى اين را مىفرستادم و گاهى آن را و ... و با دست مبارك به «مالك اشتر» (ره) و
«احنف بن قيس» و «سعيد بن ارحبى» اشاره كرد.
اما وقتى جز جنگ راهى را
در پيش نگرفتند، به قتلشان پرداختم و اين چهار هزار نفر را تا آخرين نفر، از دم
تيغ گذراندم، تا جايى كه يك نفر باقى نماند.
آنگاه از ميان كشتگان
«ذو الثديه» را بيرون آوردم، تا ببينند، كه او چون زنها، پستان دارد.
و با اين كار هفت موضع
ديگر بسان هفت موضع قبلى طى شد.
امام از شهادت خود خبر
مىدهد
اى برادر يهودى، يك موضع
ديگر هست كه نزديك است وقت آن فرا رسد؟!.
در اينجا اصحاب امام
7 سخت گريستند و نيز بزرگ يهود هم به گريه در آمد: و گفت: آن موضع كدام
است؟ فرمود: اين موضع وقتى است كه:
محاسنم با خون سرم، خضاب
گردد!
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 269