نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 267
من مكرّر به آنان گفتم: اين كار نيرنگ فرزند عاص است و آن دو
بيعت شكنند، ولى قول مرا نپذيرفتند و از فرمانم سر برتافتند، و جز اجابتش، به چيزى
كمتر راضى نشدند حال چه من مىخواستم و يا نمىخواستم، تا آنجا كه برخى گفتند: اگر
او نپذيرد، بايد چون فرزند عفان با او عمل كرد و يا او را دست بسته به فرزند هند
تحويل داد! من با تمام توان تلاش كردم و آنچه توانستم گفتم، شايد مرا با رأى خود
رها كنند، اما قبول نكردند و به اندازه، دويدن شتر و اسب، با صبر و پايدارى با
آنان گفتگو كردم، جز اين پير مرد و با دست به مالك اشاره كرد و تعدادى از افراد
خانوادهام، كسى به من جواب نداد، سوگند به خدا چيزى مرا از عملى كردن فكرم باز
نداشت، جز ترس از اينكه، اين دو كشته شوند يعنى حسن و حسين 7 و ذريّه و
نسل پيامبر خدا 6 در ميان امت منقطع گردد، و اين دو
نيز- اشاره به عبد اللَّه جعفر و محمد حنيفه- كشته شوند.
لذا مجبور شدم كه تسليم
خواست اراده اين قوم و آنچه در علم خدا گذشته، بشوم چون شمشيرمان را از سر اين قوم
برداشتيم، راه تزوير در پيش گرفتند، و من معتقد به تحكيم نبودم، زيرا حكم خدا در
اين مورد، تحكيم بردار نيست و بدون ترديد خطا است.
نيرنگهاى ابن عاص
هنگامى كه خواستند كسى
را براى اين كار معيّن كنند، من يكى از افراد اهل بيتم و يا مردى انديشمند و عاقل
را از ميان اصحابم معيّن كنم، و به دين و محبت و علاقهاش يقين داشته باشم، و هر
كسى را معرفى نمودم، فرزند هند امتناع مىورزيد و به هر كار حقّى دعوتش مىكردم،
به آن پشت مىكرد، و خواست اصحابم، ما را به خوارى و ذلّت سوق مىداد.
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 267