نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 259
فرموده بود آشنايى داشتند، و هم از لحاظ عشيره و خويشاوندان،
عزيز و گرامى بودم، علاوه بر اينها با داشتن مناقب و آثار و قرابت و وراثت و
وصيّت، راهى براى بندگان خدا نبود، جز اينكه به بيعت گذشته من تن در دهند، مگر نه
ولايت امّت در دست پيامبر 6 و در خانه او بود، و اولى
از اين مناقب بهرهاى نداشت و حكومت از آن اهل بيتى بود كه خداوند پليدى را از
آنان دور كرده، و به امر (ولايت) اولويّت داشتند، آنگاه رو كرد به جانب اصحاب و
فرمود: آيا چنين بود؟ همه يك صدا گفتند: آرى يا امير المؤمنين 7 مورد
چهارم: اى برادر يهودى، كسى كه پس از اولى به خلافت رسيد، در بسيارى از امور او با
من مشورت مىكرد و نظر مرا عملى مىنمود و در مسايل پيچيده با من به بحث مىپرداخت
و در نهايت، رأى مرا اخذ مىكرد، و جز من كسى از اصحابم نمىتوانست، در اين مسائل
با او به بحث بنشيند و احتمال قرار گرفتن امر در دست كسى جز من نمىرفت، و چون
مرگش به طور ناگهانى رسيد و در زمان سلامتىاش، ولايت را براى كسى در نظر نگرفته
بود، ترديدى نبود، كه حق به صاحبش باز مىگردد و بدون درگيرى در جاى حقى كه سزاوار
آن بودم قرار مىگيرم و همين را اميد داشتم، اما در آخر عمر تعداد شش نفر را كه من
ششمىشان بودم، نامزد اين كار كرد، و حقى مساوى با آنان برايم قرار نداد و هيچ يك
از مزاياى وراثت و قرابت و دامادى و نسبت مرا در نظر نياورد و امر را به شوراى بين
ما محوّل نمود و فرزندش را بر ما حاكم كرد و دستور داد اگر اين شش نفر نظر او را
تأمين نكنند، گردنشان را بزند و در اينجا جز صبر پناهى نداشتم.
اى برادر چه صبرى؟! اين
گروه در آن ايّام هر كدام براى خود تلاش مىكردند، و من از آن خوددارى مىكردم،
وقتى از من نظر خواستند، نظرشان
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 259