نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 260
را به گذشته خود و آنان جلب كردم و استحقاق خود را بر ايشان
مبرهن ساختم و عهد پيامبر 6 را در باره من به آنها
يادآورى نمودم و گفتم: پيامبر 6 برايم از شما بيعت
گرفت.
اما حب امارت چشمشان را
پر كرده و همه مباحثشان روى دنيا دور مىزد و چون پيشينيان آنها به قبضه كردن دنيا
روى آوردند، حقّى كه خدا بر ايشان قرار نداده است.
وقتى كه با يكى از آنها
خلوت نمودم، او را از اقدامش بر حذر داشتم، ولى از من شرطى خواست كه پس از خودكار
را به او محوّل نمايم، اما چون ديدند راه من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبر 6 است كه هر كسى را به اندازهاى كه خدا برايش مقرر كرده
بدهم و نه بيشتر، آن را از من دريغ داشته و به فرزند عفان روى آوردند كسى كه هيچ
گاه كارى را به سامان نرساند، تا چه رسد به جنگ بدرى كه ميزان افتخار را مشخص
مىكرد و نيز ساير مآثرى كه خداوند به پيامبر 6 و
كسانى كه از اهل بيت : به او اختصاص داشتند، عطا كرد.
آنگاه طولى نكشيد كه اين
گروه از كارشان جز ندامت و پشيمانى و سرزنش و ديگران نتيجهاى نگرفتند و پس از
گذشت چند صباحى به تكفير و بيزارى از وى مجبور شدند و به دوستان نزديك و ساير
اصحاب رسول خدا 6 پيشنهاد فسخ بيعت مىدادند و از اين
بيعت ناگهانى توبه مىكردند!.
اى برادر اين مورد، از
سلفش مشكلتر مىنمود و كار به جاهاى باريك مىكشيد و سزاوار مىبود كه بر آن صبر
نشود، و در اين ايّام صدمههايى ديدم كه قابل توصيف نيست، و راهى جز تحمل
نمىيافتم.
روزى بقيه اين شش نفر
نزد من آمدند و همگى از آنچه در حق من روا داشتند، پشيمان بودند و از من تقاضاى
خلع ابن عفان داشتند، و مىگفتند:
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 260