نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 252
دارد، اما بر سركشىشان افزوده شد.
شهسوار آن روز قريش
«عمرو بن عبد ودّ» بود كه چون استر مست، نعره مىزد و رجز مىخواند و با برافراشتن
نيزه و شمشير، ميداندار مىطلبيد، اينجا بود كه كسى در خود شهامت نمىديد، نه
غيرتى احساس مىكرد كه او را به جنگ وادارد و نه بصيرتى داشت كه او را تشجيع
نمايد.
رسول خدا 6 با دستش عمامهاى بر سرم نهاد و شمشيرش را به دستم داد و در
حالى كه دست مبارك را بر ذو الفقار مىزد، فرمود: برو.
من به ميدان رفتم، زنهاى
شهر دلشان به حالم مىسوخت كه به ميدان شخصى چون عمرو رفتهام، ولى خدا او را با
دست من به هلاكت رساند، و دشمن انگشت به دهان ماند و سوارى چون او نداشت، عمرو اين
ضربه را بر سرم فرود آورد- با دست به سر مبارك اشاره نمود- و با اين كار خداوند
قريش و عرب را منهزم كرد و از سوى من خوار شدند، آنگاه امام 7 نگاهى به
اصحاب كرد، و فرمود: آيا غير از اين است؟ و همه بيان امام 7 را تأييد
كردند.
مرحله ششم: اى برادر
يهودى، ما در خدمت رسول خدا 6 به شهر دوستانت، خيبر،
بر مردان و سواران آنها، فرود آمديم و چون كوهها با سواران و مردانى جنگى و سلاح و
قلعه محكم، روبرو شديم و هر كدامشان هماورد مىطلبيد و به جنگ دعوت مىكرد، اما هر
كسى به نبردشان مىرفت كشته مىشد، چشمها غرق در خون گشت و به سختى گرفتار شدند و
هر كسى به فكر خويش بود.
همه ياران به من
نگريستند و مىگفتند: يا ابا الحسن تو كارى كن؟
تا اينكه رسول خدا 6 مرا به سويشان فرستاد، كسى از آنها به ميدانم نيامد، مگر
اينكه كشته شد و هر سوارى به سوى من آمد، نيزه را در پهلويش فرو كردم.
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 252