نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 225
شهادت امام 7 به خراسان رفت و در آنجا زندگى كرد
تا از دنيا رفت. رحمة اللَّه حذيفه گفت: اين اخبارى بود كه از من خواستى؟ جوان
گفت: خداوند پاداش نيك به كسانى ندهد كه پيامبر 6 را
ديدند و از او شنيدند؛ كه اين گونه در باره على 7 سفارش مىفرمود.
آنان به خدا و رسول او
خيانت كردند و كار را از دست كسى گرفتند كه خدا او را برگزيده بود و آن را به كسى
دادند كه خدا و رسول 6 او را براى اين امر شايسته
نمىدانستند، و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد.
حذيفه از منبر پايين آمد
و گفت: اى برادر (انصارى)، مسأله از آنچه تو فكر مىكنى، بالاتر بود، سوگند به
خدا، بصيرت غروب نمود و يقين از ميان رفت و مخالفت زياد و يار و ناصر حق كم شد؟
جوان پرسيد: چرا شمشيرها
را از نيام بيرون نكشيدند و بر گردن آنها بگذاريد و منحرفان از راه حق را گردن
زنيد، تا يا كشته شويد و يا به كارى دست يابيد كه آن را اطاعت خدا و رسول او 6 مىدانستيد؟ حذيفه گفت:
اى جوان سوگند به خدا
چشم و گوش ما بسته شد و مرگ را خوش نداشتيم و سرگردانى در نظرمان، زيبا جلوه نمود،
و رياست ظالمان در علم حق گذشته بود، حال از خدا بخشش گناهان و عاقبتى خير
مىطلبيم، و او مالكى مهربان است، آنگاه حذيفه بخانه رفت و مردم پراكنده شدند.
سفارش حذيفه در بستر
بيمارى
«عبد اللَّه بن سلمه»
گويد: روزى به عيادت حذيفه رفتم و او در بستر بيمارى افتاده بود و روزهاى آخر عمرش
مىگذشت، و من در همان روز، از كوفه آمده بودم، و هنوز امام 7 به عراق
نرفته بود، موقعى كه نزد او نشسته بودم، همان جوان انصارى (ايرانى) وارد شد و
همراه ديگران از او عيادت كرد.
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 225