نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 226
حذيفه به او خوشامد گفت و او را نزديك خود فرا خواند. وقتى
مجلس خلوت شد، پرسيد: روزى از تو شنيدم كه در باره بريده اسلمى بحث مىكردى كه: گفته
است: در روزى كه به امر پيامبر 6 به على 7
تبريك گفتند آن دو گفتند: امروز چقدر مقام على 7 پسر عمّش را بالا برد
و اگر مىتوانست، او را پيغمبر قرار مىداد؟! و دوستش پاسخ داد، ناراحت مباش هر
گاه محمّد 6 بميرد، سخنانش را زير پا مىگذاريم!.
حال با توجّه به سخنان
بريده به آن دو، هنگامى كه بر روى منبر بودند، معلوم مىشود، گوينده سخن آنها
بودهاند؟
حذيفه گفت: آرى گوينده
اولى و پاسخ دهنده دومى بود؟! آن جوان گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ
راجِعُونَ، پس آن دو هلاك شدند و اعمالشان از بين رفت؟ حذيفه گفت: بلى مردم اين
گونه بودند و راه ارتداد در پيش گرفتند، و خدا گناهى بالاتر از اين، برايشان سراغ
ندارد؟
جوان گفت: دوست داشتم،
بيشتر اقدامشان در اين مورد را بدانم، اما چه كنم كه شما در حال بيمارى هستى؟ و من
خوش ندارم با سؤال و جواب شما را خسته كنم؟ و سپس برخاست كه از منزل خارج گردد،
تاكيد حذيفه بر ولايت
حذيفه گفت: بنشين اى
برادر زاده[1] تا داستان
را برايت بگويم، گر چه سخن گفتن در اين حال برايم، مشكل است، ولى گمان مىكنم
اواخر عمر من باشد، بگذار كمى مسأله را روشن كنم، و محبوبيّت آن دو نفر در نزد
مردم شما را نفريبد؟ و من نيز وظيفه خود را نسبت به پيامبر 6 و امير المؤمنين 7 ادا
[1] چون جوان از موالى انصار بود و حذيفه نيز خود
از انصار، او را برادرزاده خود مىخواند.( م)
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 226