نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 153
«حبابه» گريست و گفت: يا على 7 اگر فضل خدا و رسول
6 و شما نباشد، امت كم باور و قليل العمل، كجا و اين
مقامات كجا؟ از خدا بخواه كه من در كار دين، ثابت قدم و استوار باشم و اين عقيده
از من گرفته نشود و در فتنه نيفتم و گمراه نگردم؟ امام 7 برايش دعا كرد
و بر جاده حق باقى ماند.
«حبابه» گفت: وقتى امير
المؤمنين 7 از ضربه ابن ملجم (لعنه اللَّه) در مسجد كوفه، به شهادت
رسيد نزد امام حسن 7 رفتم، به من فرمود: خوش آمدى، سپس سنگريزههاى
مهرشده امير المؤمنين 7 را خواست و همان مهر را بيرون آورد، پس از
شهادت امام حسن 7 به وسيله سمّ (معاويه)، نزد امام حسين 7
رفتم.
او نيز فرمود: خوش آمدى،
و سپس با همان مهر سنگريزهها را مهر زد.
پس از شهادت او، خدمت
امام سجاد 7 رسيدم و اين در حالى بود كه مردم در باره ايشان به شك
افتاده بودند، و شيعيان حجاز به سوى «محمد بن حنيفه» گرويده بودند، و گروهى از
بزرگان شيعه به دنبال من آمدند، و مرا سوگند دادند، كه سنگريزهها را نزد على بن
الحسين 7 ببرم، تا حق آشكار گردد، من هم نزد ايشان رفتم، و چون مرا ديد
خوش آمد گفت: و نزد خود نشاند و دستش را دراز كرد و فرمود: سنگريزهها را به من
بده؟ من هم آنها را خدمت ايشان دادم و با همان خاتم، ممهورشان نمود.
پس از ايشان به اين
ترتيب، نزد محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا عليهم
السّلام رفتم و هر كدامشان همان كارى را كردند كه امير المؤمنين و حسن و حسين 7 كرده بودند، صلوات اللَّه عليهم اجمعين.
«حبابه» گويد: سنّ من
بالا رفت و استخوانهايم ضعيف و موهايم سپيد شد،
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 153