responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 140

مرد بزرگ، تو مرا به آنچه سزاوار بودم، آشنا كردى، اكنون در فرمان تو هستم؟![1] در پاسخ مى‌گويى: مرا در دير خود، پنهان كن؟ و او شاگرد خودش را در خدمت تو قرار مى‌دهد تا فرجى حاصل شود هنگامى كه به تو خبر داد و گفت:

من گروهى سواره را مى‌بينم كه به سوى ما مى‌آيند، شاگردت را، نزد او بگذار و پايين بيا و بر اسب سوار شو و به سوى «غارى» كه در كنار نهر دجله قرار دارد، حركت كن و در آن مخفى شو، وقتى در آنجا مخفى شدى، افراد فاسقى در آنجا هستند، كه يكى از آنها به صورت اژدهايى سياه، بر تو ظاهر مى‌گردد و تو سخت هراسان مى‌شوى و ضعيف مى‌گردى و اسبت متوارى مى‌شود، و مأمورين متوجّه مخفيگاه تو مى‌شوند و براى يافتنت شروع به تفحّص مى‌كنند.

هنگامى كه به تو نزديك شدند، غار را رها كن، و ميان دجله و راه موضع بگير، چرا كه خداوند بزرگ، آنجا را گور و حرم تو مى‌گرداند.

سپس به سويشان شمشير بكش و حمله كن و تا مى‌توانى از آنها بكش، تا مرگت فرا رسد، و چون بر تو فايق گردند، سرت را از تن جدا مى‌كنند، و آن را بر روى نيزه قرار مى‌دهند و براى معاويه ارسال مى‌نمايند!.

نخستين سر بريده‌اى كه در اسلام، از شهرى به شهر ديگر، مى‌گردانند سر تو است، در اينجا امام 7 به گريه افتاد و فرمود: جانم فداى گل باغ پيامبر خدا 6 و ميوه دل و نور چشمش، فرزندم حسين 7 باد گويا مى‌بينم سر او و فرزندانش را پس از تو اى عمرو، از كربلا- در نزديكى فرات- به سوى يزيد بن معاويه مى‌برند!.


[1] گويا اين مرد از اولياى خاص بوده كه با شنيدن نام مخصوصى از خدا، گوينده را به خوبى مى‌شناسد.( م)

نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد    جلد : 2  صفحه : 140
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست