نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 139
زندگيت از تو سؤال مىكند، از جمله مىپرسد: از چه كسى
مىترسى و چه خطرى تو را تهديد مىنمايد؟ در اين موقع بگو: معاويه در تعقيب من
است، تا مرا به قتل برساند و بدنم را «مثله» كند زيرا به خدا و فرستاده او و دوستى
على 7 عشق مىورزم، سپس او را به دين اسلام دعوت كن، كه به سرعت مسلمان
مىشود و سخنانت را با جان و دل مىپذيرد و به خواست خداى بزرگ، در دين بصير و
بينا مىگردد و به دنبالت حركت مىكند و هر دو نفر همراه تو خواهند بود و اين دو
هستند كه جسد تو را در زمين پنهان مىكنند.
پس از آن به راه ادامه
مىدهيد و به «ديرى» كه در كنار دجله واقع است، مىرسيد و در آن دير شخصى صدّيق
زندگى مىكند، و بهرهاى از علم مسيح دارد او را محرم رازت كن، چرا كه خداوند او
را به وسيله تو هدايت مىكند.
وقتى كه مأموران «ابن ام
حكم» كه از طرف معاويه در جزيره حكومت مىكند، و مركزش «موصل» است از وضع تو آگاه
شدند، به سوى آن صديقى كه در دير و بر بلنديهاى موصل، زندگى مىكند حركت كن، و او
را صدا بزن، ولى در ابتدا او تو را نمىپذيرد، اما تو نامى از خدا را كه به تو آموختم،
ياد كن و به سمع وى برسان، اينجا است كه آن مرد برايت تواضع مىكند و تو در پناه
او قرار مىگيرى.
چون راهب تو را بهبيند،
به شاگردى كه همراه اوست، مىگويد: اين مرد از ياران مسيح نيست، اما شخصى بزرگوار
است و پيامبرى كه بنام محمد 6 درگذشته وصىّاى دارد
كه در كوفه به شهادت رسيد و اين شخص از نزديكان اوست.
با شنيدن نام خدا اين
عابد، با خضوع و فروتنى نزد تو مىآيد و مىگويد: اى
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 139