نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 138
سلام آن حضرت را به او رساندند.
اين مرد، آن موضع را ترك
و راهى ديدار پيامبر 6 شد.
نام او «عمرو بن حمق
خزاعى» بود وقتى به مدينه رسيد، مدتى در خدمت پيامبر 6 به سر برد سپس دستور بازگشت به همان موضع را از پيامبر 6 دريافت كرد، و ضمن گفتگوهايى، پيامبر 6
اظهار داشت: وقتى برادرم على 7 كوفه را پايتخت خود، قرار دهد و به آنجا
هجرت كند تو به كوفه مىروى؟ عمرو، به وطن بازگشت و زندگى معمولى را از سر گرفت.
سالها گذشت و امير
المؤمنين به خلافت رسيد و عمرو، به كوفه رفت و به او ملحق شد.
روزى، همين عمرو، در
خدمت امام 7 نشسته بود، و از او پرسيد: اى عمرو آيا خانهاى دارى؟ عرضه
داشت، بلى دارم، فرمود: آن را بفروش و به «ازد» واگذار زيرا من وقتى كه از ميانتان
بروم، مجبور خواهى شد كه كوفه را ترك كنى؟! و به سمت موصل بروى، در راه مردى
نصرانى را مىبينى و نزد او مىنشينى، و آب طلب مىكنى همين نصرانى به تو آب
مىدهد و از كار و شغلت مىپرسد تو او را از وضع خود آگاه مىنمايى، وقتى چنين شد،
با او مصاحبت كن، و او را به اسلام فراخوان، زيرا مسلمان مىشود، وقتى به اسلام
گرويد، دستت را به زانوهايش بكش، تا صحت و بهبودى يابد،[1] پس از آن حركت كرده، به دنبال تو
مىآيد.
در ادامه راه با شخصى
سالم و محجوب كه در كنار جاده نشسته، برخورد مىكنى در اين هنگام تشنه هستى، و او
به تو آب مىنوشاند، و از ماجراى