نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 127
و ما را به جنگ با معاويه ترغيب مىكنى و دو نفر به حكومت نزد
تو مىآيند و يكى از آنها را كه تندى كرد، به سگ تبديل كردى، آنگاه به تو پناه
آورد، دوباره به شكل اولش بازگرداندى، اصحاب مىگويند: چرا با اين قدرت كار معاويه
را نمىسازى؟ مىفرمايى:
قسم به شكافنده دانه و
خالق انسان، اگر بخواهم با همين پا بر سينه معاويه مىزنم و او را از روى تخت،
واژگون مىكنم، پس چرا كار را يكسره نمىكنى؟ مىخواهى در بارهات شك كنيم و به
جهنم برويم؟
امام 7 در
پاسخ فرمود: اكنون اين كار را انجام مىدهم و بر سينه فرزند هند، مىزنم، آنگاه
پايش را دراز كرد و از ساختمان مسجد بيرون رفت، و سپس آن را برگرداند، و بعد
فرمود: اى مردم، اين تاريخ را ياد داشت كنيد و بدانيد كه هم اكنون به سينه معاويه
زدم و با سر او را به روى زمين انداختم و او گمان كرد، مورد حمله واقع شده و گفت:
يا امير المؤمنين 7 پس آن مهلت مقرر كجاست؟ من هم پايم را از او باز كشيدم!
مردم، منتظر كسب خبر از شام بودند، و مىدانستند كه كلام امام 7 حق است
سپس خبر رسيد كه در همان تاريخ و ساعت و در همان روز، پايى از سمت كوفه آمد و وارد
كاخ معاويه شد، و مردم شاهد ماجرا بودند كه: بر سينه معاويه خورد و او را از تخت
به زير انداخت و فرياد زد: يا امير المؤمنين 7 مهلت كجاست؟[1] و آن پا از
همان مسير بازگشت و مردم دريافتند كه خبر امام 7 درست بوده و دلالت بر
امامت او دارد.
[1] امام 7 خبر داده بود كه معاويه تا
فلان موقع زنده مىماند و در اين جا به آن خبر اشاره شده است( م).
نام کتاب : إرشاد القلوب ت سلگی نویسنده : دیلمی، حسن بن محمد جلد : 2 صفحه : 127