نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 94
و مرگ را برگرداند؟!
فرمودند: آرى! امّا بعضى اوقات امر از آنطرف غلبه ميكند، و ميل و
اراده را از اينطرف مىربايد.
سيّد حسن پسر سوّم ايشان است. اوّل سيّد مهدى و به ترتيب سيّد قاسم و
سيّد حسن و سيّد صالح و سيّد برهان و سيّد عبد الامير؛ و دخترى بزرگتر از اينها كه
او را عَلويّه نامند و اسم اصلى او زهراء است، و به وى فاطمه و بَيگم نيز ميگويند.
امّا تسميه وى به فاطمه و به بَيگم به سبب آنست كه آقاى حدّاد دو
دختر قبل از ايشان داشتهاند كه در كودكى فوت نمودهاند، و نام آنها را بعضاً به
ايشان اطلاق مىكنند.
اختلاف حالات حضرت آقا در هنگام فوت سيّد محمّد و فوت بَيگم
مرحوم حدّاد ميفرمودند: بَيگم كه دو ساله بود و از دنيا رفت، در
آنوقت من حالى داشتم كه ابداً مرگ و حيات را تشخيص نميدادم و براى من على السّويّه
بود. چون جنازه او را برداشتيم و با پدر زن: أبو عَمْشَه براى غسل و كفن و دفن
برديم، من ابداً گريه نمىكردم. امّا او بقدرى محزون و متأثّر بود و گريه ميكرد كه
حال درونى او تغيير كرده بود. و مىگفت: اين سيّد عجب دلِ سخت و بى رحمى دارد؛
اصلًا گريه و زارى ننمود! و حتّى اشكش هم نريخت! و مدّتى چون با او در يك منزل
زندگى ميكرديم با من قهر بود.
مشاهده حدّاد، عظمت روحى اطفال شيعه را پس از مرگ
پس از بَيگم، دختر دو ساله ديگر ايشان به نام فاطمه فوت ميكند.
ميفرمودند: مرگ او در شب بود، و ما او را در كنار اطاق نهاديم تا فردا دفن نمائيم.
من قدرى به او به نظر بچّه نگاه ميكردم؛ يعنى كودكى از دنيا رفته است و آنقدر حائز
اهمّيّت نيست.
همان شب ديدم نفس او را كه از گوشه اطاق بزرگ شد، و تمام خانه را
فراگرفت. كم كم بزرگتر شد و تمام كربلا را گرفت، و بدون فاصله تمام دنيا را
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 94