responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 69

بر روى خود افكنم، ديدم قدرت بر حركت ندارم؛ خواستم بگويم: سيّد محمّد حسين پتو را روى من بينداز، ديدم قدرت بر حرف زدن ندارم. به همين حال بودم تا صبح و سرماى خوبى هم خوردم.

رفقاى كاظمينى مى‌گفتند: يك روز با ماشينهاى مينى بوس (كبريتى شكل عراق) از كربلا با آقاى حدّاد به كاظمين آمديم. در ميان راه، شاگرد شوفر خواست كرايه‌ها را اخذ كند، گفت: شما چند نفريد؟ آقاى حدّاد گفتند: پنج نفر. گفت: نه، شما شش نفريد! ايشان باز شمردند و گفتند: پنج نفريم! ما هم ميدانستيم كه مجموعاً شش نفريم ولى مخصوصاً نمى‌گفتيم تا قضيّه آقاى حدّاد مكشوف گردد.

باز شاگرد سائق گفت: شش نفريد! ايشان گفتند: خُوىَ ماتْشوفْ؟! هذا واحِدْ، او هذا اثْنَيْن، او هذا ثَلاثَه، او هذا أرْبَعَه، او هذا خَمْسَه! بَعَدْ شِتْگُولْ أنْتَ؟!

«اى برادرم! مگر نمى‌بينى؟!- در اينحال اشاره نموده و يك يك افراد را شمردند- اينست يكى، و اينست دو تا، و اينست سه تا، و اينست چهار تا، و اينست پنج تا! ديگر تو چه مى‌گوئى؟!»

او گفت: يا سيّد! أنتَ ما تُحاسِبُ نَفْسَكَ؟! «اى سيّد! آخر تو خودت را حساب نمى‌كنى؟!»

رفقا مى‌گفتند: عجيب اينجاست كه در اينحال باز هم آقاى حدّاد خود را گم كرده بود، و با اينكه معاون سائق گفت: تو خودت را حساب نمى‌كنى و نمى‌شمارى، باز ايشان چنان غريق عالم توحيد و انصراف از كثرت بودند كه نمى‌توانستند در اينحال هم توجّه به لباس بدن نموده و آنرا جزو آنها شمرده و يكى از آنها به حساب در آورند!

حضرت آقاى حدّاد خودشان براى حقير گفتند: در آنحال بهيچوجه من الوجوه خودم را نمى‌توانستم به شمارش درآورم، و بالاخره رفقا گفتند: آقا

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 69
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست