responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 558

است و در اثر گداختن زود از بين ميرود و قابل چكّش كارى و پتك كارى نيست، ولى بعضى از اقسام آهن داراى تركيبات فولادى است و استحكامشان بسيار است، چندين بار متناوباً آنها را در كوره مى‌گدازند و روى سندان مى‌نهند و مى‌كوبند، معذلك استقامت دارد تا آنرا به هر شكل و صورت كه ميخواهند درآورند.

از ما گدائى و از خداوند لطف و احسان و عطا و كرم‌

يكروز به يكى از رفقا كه سرشار وجد و حال بود و واردات معنويّه‌اش جالب بود، چون از ايشان تقاضائى نمود، با تبسّم مليحى به او فرمودند

: يك كاسه حَليمى در دست يك يتيمى‌

ميخورد و ناله ميكرد: اى واى روغنش كو؟!

و ميفرمودند: هيچكس را از رحمت خدا نبايد محروم كرد، چرا كه كار به دست ما نيست؛ به دست اوست سبحانه و تعالى. اگر كسى به شما التماس دعا گفت، بگو: دعا ميكنم. اگر گفت: آيا خدا گناه مرا مى‌آمرزد، بگو: مى‌آمرزد. و قس عليه فَعْلَلَ وَ تَفَعْلَلَ. وقتى كار به دست اوست چرا انسان از دعا كردن بخل بورزد؟ چرا زبان به خير و سعه نگشايد؟ چرا مردم را از رحمت خدا نوميد كند؟

هميشه بايد انسان مثل آن پدر باشد كه به اطفال گرسنه و پريشان خود نويد ميداد، نه مثل آن مادر كه بر وعده و نويد هم بخل مى‌ورزيد.

پدرى در كربلا بچّه‌هاى بسيار داشت، و در نهايت فقر و پريشانى زيست مى‌نمودند. در اطاقشان يك حصير خرمائى بود و بس. نه لحافى، نه تشكى، و نه متّكائى. پيوسته ايشان در عسرت و تنگدستى و گرسنگى روزگار ميگذراندند، و هر چند ماه يكبار هم نمى‌توانستند آبگوشتى بخورند.

بارى، يك شب كه پدر به منزل آمد و اطفال را گرسنه يافت شروع كرد به نويد دادن كه اى بچّه‌هاى من غصّه نخوريد، صبر كنيد تابستان كه بشود من سر

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 558
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست