responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 371

نظر نكرده باشيم. [1]

______________________________ [1] از جمله معترضين بر محيى الدّين أعرابى، ملّا محسن فيض كاشانى است. وى در كتاب «بشارة الشّيعة» خود كه با پنج كتاب ديگرش مجموعاً طبع سنگى شده و در يكجا تجليد گرديده است، بطور تفصيل محيى الدّين را در اصول و فروع ردّ مى‌نمايد. تمام ايرادهاى وى در صورتى است كه ما او را شيعه بدانيم، البتّه در اينصورت چه در اصول و چه در فروع به او اشكالاتى وارد است؛ و امّا بر اصل تسنّن و مالكى بودن وى، آن اشكالات بهيچوجه وارد نميباشد و آنگاه فقط إشكال در عدم تشيّع اوست كه اگر او را از مستضعفين به شمار آوريم ديگر اشكالى بر وى نخواهد ماند.

يكى از اشكالات مهمّ فيض بر او عبارتى است كه در ص 150 آن مرحوم بر او وارد ميكند كه بايد روى آن بحث گردد؛ و عين عبارت او اينست:

وَ هَذا شَيْخُهمُ الاكبرُ مُحيى الدّينِ بنِ العَربىِّ وَ هوَ مِن أئمّةِ صوفيَّتهمْ و رُؤسآءِ أهلِ مَعرفتِهم، يقولُ فى فتوحاتِهِ: «إنّى لَمْ أسألِ اللهَ أن يُعرّفنى إمامَ زَمانى؛ و لَو كُنتُ سَألتُه لعرَّفنى.» فَاعْتَبِرُوا يَأُولِى الأبْصرِ، فَإنّه لمّا اسْتغنَى عَن هَذِه المعرفةِ مَع سَماعِه حَديثَ «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةً جاهِليَّةً» المَشهورةَ بَين العُلمآءِ كآفّةً؛ كَيف خَذَله اللَهُ وَ تركَه و نَفْسَه فَاسْتَهْوَتْه الشَّياطينُ فى أرضِ العُلوم حَيرانَ، فَصارَ مَعَ وُفور علمِه و دِقّةِ نَظَرِه وَ سَيْرهِ فى أرضِ الحقآئقِ و فَهْمهِ لِلاسرارِ و الدَّقآئق لَم يستَقِمْ فى شى‌ءٍ مِن علومِ الشَّرآئعِ و لَم يعَضَّ عَلَى حُدودِها بضِرسٍ قاطعٍ.- الكَلامَ.

و نظير اين ايراد را مولى إسمعيل خواجوئى (ره) از فيض اقتباس نموده و بر ابن عربى وارد ساخته است. وى بنا به نقل صاحب «روضات» (در طبع سنگى آن ج 4، أواخر ص 195) گويد:

قَوْلُه: إنّ لِلَّهِ خليفَةً- الخ هَذَا يُناقِضُ ما نُقلَ عَنه أنَّه قال فى فُتوحاتِه: «إنّى لَمْ أسألِ اللَهَ أن يُعرِّفَنى إمامَ زمانى؛ و لَو كُنتُ سَألتُه لَعرَّفنى.» فانظُرْ كيفَ خَذَلهُ اللَهُ وَ تَرَكَه و نَفْسَه، فإنَّه مَع سَماعهِ حديثَ «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليَّةً» المشهورَ بَين العُلمآءِ كآفَّةً كَيف يَسَعه الاسْتغنآءُ عَن هَذه المَعرفةِ و كَيف يَسوغُه عَدمُ السّؤَالِ عَنها؟!

اين ايراد بر محيى الدّين از اين دو بزرگوار كه خود أهل حكمت و معقول بوده‌اند، بسيار عجيب است. زيرا محيى الدّين به كرّات و مرّات در «فتوحات» تصريح دارد بر آنكه: من از مراتب خواهش و طلب عبور كرده‌ام؛ در من تقاضا و طلبى وجود ندارد؛ هر چه بگويم و انجام دهم خواست خداوند است عزّ شأنه. بنابراين من در برابر عظمت حضرت حقّ نابود ميباشم و از خود بودى و وجودى و اراده و انتخابى ندارم. آنچه خداوند بخواهد همان خواست من است و دو گونه اراده و مشيّت در ميانه نيست. اين از يك طرف و از طرف ديگر ابن عربى خود مدّعى است كه من به مقام زيارت أنبياء و أولياء و أوصياى آنان به حقّ المعرفة نائل آمده‌ام و ايشان را به حقيقت و نورانيّت و ولايت كلّيّه مشاهده و ادراك نموده‌ام؛ و عمده معرفتِ امام زمان، معرفت او به نورانيّت است نه مجرّد تشرّف خارجى و معرفت به شخص او. اين همه روايات شيعه درباره معرفت آن ذوات مقدّسه به نورانيّت راجع به همين مسأله ميباشد؛ و آن أهمّ از جميع امور است كه اگر انسان جان خود و تمام أقرباى خود را براى مشاهده آنان به نورانيّت و به ولايت كلّيّه مطلقه فدا كند ارزش دارد. وقتى آن معرفت پيدا شد و بالفرض هم سالك از اختيار بيرون آمده است، و خداوند متعال زيارت و تشرّف او را در خارج به وجود جسمى و كالبدى إمامش مقدّر نفرموده است، در اينصورت جاى چگونه حسرتى و ندامتى باقى مى‌ماند؟

اينست مراد و مرام ابن عربى كه از يكايك جملات و حالاتش پيداست. اينست كه ملّا صدرا آن حكيم بصير حاذق را در برابر وى به تواضع وا مى‌دارد و به كُرنش مى‌اندازد و در برابر عظمت ابن عربى آن عبارات متين و سنگين را أدا مى‌نمايد. از اينجا دستگير مى‌شود كه: نه مرحوم ملّا محسن فيض كه خود شاگرد و داماد ملّا صدرا بوده است و نه ملّا إسمعيل خواجوئى، به روح و معانى كلمات محيى الدّين پى نبرده‌اند، و از آن ظرائف و دقائق بطور سطحى عبور كرده‌اند. امّا حكيم سبزوارى حاج ملّا هادى چنين نمى‌باشد؛ فتأمّلْ و افهَمْ! لانَّ هَذا مِن مَزالِّ الاقدامِ!

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 371
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست