نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 276
تو متوسّل مىشدم و بطور كلّى زيارتت را
بسيار بجاى مىآوردم؛ و اگر اختيار در دست من بود نمىگذاردم مرا در اين شهر مسيحى
نشين و كفر بياورند؛ حتماً مىآمدم به پابوست و حاجتم را مىگرفتم. تو بودى كه
براى من چنين كردى، تو بودى كه چنان كردى، تو بودى كه چه و چه، شروع كردم يكايك از
حوائجى را كه از دست احدى ساخته نبود و آنحضرت برآورده بود بر شمردم و گريه زيادى
هم كردم؛ و عرض كردم: به ما شيعيان اينطور ياد دادهاند كه امام معصوم، زنده و
مرده ندارد، مشرق و مغرب ندارد. من الان از اينجا خودم را در حرم مباركت مىبينم و
از تو ميخواهم كه چشم مرا شفا دهى. اين بگفتم و به خواب رفتم.
به خواب آمدن امام رضا 7 در اتريش بر جوان كور، و شفا
دادن چشم او را
يك خواب گويا راحت و چند ساعتهاى نمودم. نزديك طلوع فجر بود كه در
خواب ديدم حضرت امام رضا 7 كأنّه حقيقت و روح امام را، كه از عوالم
ملكوت و حجابها و پردههائى كه وصف ناشدنى است، كم كم نزول مىنمايند تا اينكه با
همين بدن و جسم خارجى پهلوى من ايستادند؛ و لوحهاى در دستشان بود كه بر روى آن
خطوطى سبز رنگ و مشعشع نگاشته شده بود. آن لوحه را به من عنايت كردند و فرمودند: بخوان!
من شروع كردم به خواندن؛ قدرى از آنرا خوانده بودم كه از خواب بيدار
شدم و ديدم چشم من به حالت طبيعى است و كاملًا مىبيند. من هم شروع كردم به نماز
خواندن؛ در آن تاريكى شب نماز خواندم، و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابيدم،
و با خود گفتم: ابداً بروز و ظهور نميدهم. گويا در عالم رويا هم به ايشان اشاره
شده بود كه اين از أسرار است و نبايد اظهار كنى! و خود آن مرحوم مىگفت: من اين
سرّ را فاش كردم و حتّى به بعضى از همكاران و دوستان عادى خود گفتم كه نبايد
مىگفتم، و از اين اظهار پشيمان بود.
چاشتگاه كه پرستاران براى شستشوى چشم مىآيند، همه تعجّب
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين جلد : 1 صفحه : 276