responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 27

محوّطه‌اى شدم بسيار بزرگ تقريباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آن طويله‌هاى اسبان بود كه به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسيدم: محلّ سيّد هاشم كجاست؟ گفتند: در آن زاويه.

بدان گوشه و زاويه رهسپار شدم. ديدم: دَكّه‌اى است كوچك تقريباً 3\* 3 متر، و سيّدى شريف تا نيمه بدن خود را كه در پشت سندان است در زمين فروبرده، و بطوريكه كوره از طرف راست و سندان در برابر او به هر دو با هم دسترسى دارد، مشغول آهن كوبى و نعل سازى است. يكنفر شاگرد هم در دسترس اوست.

چهره‌اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقيق مى‌درخشد. گرد و غبار كوره و زغال بر سر و صورتش نشسته و حقّاً و حقيقةً يك عالَمى است كه دست به آهن ميبرد و آن را با گاز انبر از كوره خارج، و بروى سندان مى‌نهد، و با دست ديگر آنرا چكّش كارى ميكند. عجبا! اين چه حسابى است؟! اين چه كتابى است؟!

من وارد شدم، سلام كردم. عرض كردم: آمده‌ام تا نعلى به پاى من بكوبيد!

فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روى بينى خود آورده اشاره فرمود: ساكت باش! آنگاه يك چائى عالى معطّر و خوش طعم از قورى كنار كوره ريخت و در برابرم گذارد و فرمود: بسم الله، ميل كنيد!

چند لحظه‌اى طول نكشيد كه شاگرد خود را به بهانه‌اى دنبال كارى و خريدى فرستاد. او كه از دكّان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: آقاجان! اين حرفها خيلى محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من كه از اين مسائل بى بهره است چنين كلامى را گفتيد!؟

خواندن حضرت حدّاد داستان روستائى و گاو را از «مثنوى» در اوّلين ملاقات‌

دوباره يك چائى ديگر ريخته، و براى خود هم يك استكان ريخته، و

نام کتاب : روح مجرد (يادنامه موحد عظيم و عارف كبير حاج سيد هاشم موسوى حداد) نویسنده : حسينى طهرانى، سید محمد حسين    جلد : 1  صفحه : 27
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست