نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 277
«گر تو نمىپسندى تغيير ده قضا را»
ناگهان زن رقاصه روى و موى خود را پوشاند، و طنبور و تنبك را به زمين
زد و به سجده افتاد و با سوزى جانكاه مشغول ذكر يارب، يارب و توبه و انابه شد،
ديگران هم از غفلت به درآمدند، با ديدن آن منظره به گريه افتادند و به دست آن مرد
بزرگ توبه كرده، دست از تمام گناهان شستند[1]!
گفت خدايا من آمدهام
برادر مؤمنى داشتم كه از جهت مورد اعتماد بود از. ايمان و اخلاص و
عشق به محمد و آل محمد، نصيب فراوان داشت. نزديك به سى سال با عشق و علاقه خدمت
زائران خانه حق را با جان و دل به عهده گرفته بود.
نيكان و پاكان و اهل تقوا به خاطر كمال معنوى او سعى داشتند اين راه
را در معيت او باشند.
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى زمانى كه طاغوت امور حج را به عهده
گرفت، او از برنامه دست كشيد؛ زيرا تحمل پذيرش و اجراى قوانين طاغوت در برنامه حج
را نداشت.
روزى در محضرش از مقوله حج سخن به ميان آمد كه با حوالى خوش و حالتى
الهى، اين واقعه را برايم تعريف كرد:
تعدادى زائر- حدود سى نفر- براى رفتن به حج از طريق عراق و عتبات
عاليات، همراه من شدند همه در اتوبوس قرار گرفتند تا عازم سفر شوند. در اين ميان،
زن و شوهرى كه از چهره آنان آثار ايمان، وقار، ادب و نور عبوديت مىدرخشيد، توجهم
را جلب كرد. يكى از بدرقهكنندگان، سفارش هر دو را با
[1] - اين داستان را در سفر تبليغىام به همدان در سال
1350 شمسى، حضرت آيت الله مرحوم آخوند همدانى برايم نقل كرد.
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 277