نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 278
لحنى خاص به من نمود. زيارت عتبات طى شد و
به مدينه رفتم. پس از مدتى آماده رفتن به ميقات شديم. آن مرد و زن در بين مسافرن
حال ديگرى داشتند، انقلاب حال و اشك چشم به آنان مهلت نمىداد. به مسجد شجره كه
رسيديم جمعيت موج مىزد. همه آماده محرم شدن و تلبيه گفتن بودند آن مرد بزرگوار از
من مهلت غسل خواست، وسائل غسل را- با تمام سختى كه داشت- برايش فراهم كردم. غسل
نمود و دو پارچه سپيد را بر خود بست. او را براى تلبيه در وسط مسجد شجره آماده
كردم، به من گفت: معناى «تلبيه» چيست؟ گفتم: يعنى اى خداى مهربان، مرا دعوت كردى و
فرمودى بيا، بنگر كه اينك آمدم! دوبار در شدت انقلاب حال و ريختن اشك چشم گفت:
خدايا! آمدم، خدايا! آمدم و ناگهان نقش زمين شد! با كمال حيرت ديدم كه از دنيا
رفته است. همانجا همراه با همسفران، تلبيه گويان در بيرون مسجد شجره دفنش كرديم،
وبا دلى غمناك به سوى كعبه به حركت درآمديم!
گفتگوئى با اويس قرن
عطار در «تذكرة الاولياء» از هرم بن حيان روايت مىكند كه: هرم گفت:
هنگامى كه مقام شفاعت اويس قرن را شنيدم آرزوى ديدار او بر من چيره
شد، به كوفه آمدم و در جستجوى او شدم تا وى را يافتم كه در حال وضو گرفتن بود،
گفت: اى پسر حيان چه چيزى سبب آوردن تو به اين مكان شد؟ گفتم: عشق انس گرفتن با
تو. گفت: هرگز گمان نمىكنم كسى كه خدا را شناخت با غير او انس گيرد. گفتم: مرا
وصيتى كن. گفت: اى پسر حيان! چون به خواب روى مرگ را زير بالش خود دان، چون بيدار
شدى مرگ را پيش روى خود بين. اى پسر حيان! در كوچكى و كمى گناه نظر مكن، بلكه نسبت
به بزرگى خدا نگران باشد كه در برابر چه خدايى عاصى شدهاى، چه اين كه هرگاه گناه
را كوچك شمارى خدا را كوچك شمردهاى!!
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 278