45 معشوق هزار دوست را دل ندهى
ور ميدهى، آن دل به جدايى بنهى
(9)
هرآن سرّى كه دارى با دوست در ميان منه، چه 46 دانى كه وقتى دشمن گردد. و هربدى كه توانى به دشمن مرسان كه باشد كه وقتى دوست گردد.
47 به دوست، گرچه عزيز است، راز دل مگشاى
كه دوست نيز بگويد بدوستان دگر
48 رازى كه نهان خواهى با كس در ميان منه، اگرچه دوست مخلص باشد، كه مر آن دوست را نيز دوستان مخلص باشند، همچنين 49 مسلسل.
50 خامشى به كه 51 ضمير دل خويش
با كسى گفتن و گفتن كه مگوى
اى 52 سليم، آب ز سرچشمه ببند
كه چو پر شد نتوان بستن جوى
53 سخنى در نهان نبايد گفت
كه بر انجمن نشايد گفت
(10)
54 دشمنى ضعيف كه در طاعت آيد و دوستى نمايد، مقصود وى جز آن نيست كه دشمنى قوى گردد و گفتهاند: بر دوستى دوستان اعتماد نيست تا به تملق دشمنان چه رسد.
هركه دشمن كوچك را حقير ميشمارد، بدان ماند كه آتش اندك را مهمل ميگذارد.