55 امروز بكش چو ميتوان كشت
56 كاتش چو بلند شد جهان سوخت
57 مگذار كه زه كند كمان را
دشمن كه به تير ميتوان دوخت
(11)
58 سخن در ميان دو دشمن چنان گوى كه اگر دوست گردند شرمزده نباشى.
59 ميان دو كس جنگ چون آتش است
سخنچين بدبخت 60 هيزمكش است
كنند 61 اين و آن خوش دگرباره دل
وى اندر ميان كور 62 بخت و خجل
ميان دو تن آتش افروختن
63 نه عقل است و 64 خود در ميان سوختن
65 در سخن با دوستان آهسته باش
تا ندارد دشمن خونخوار، 66 گوش
پيش ديوار آنچه گويى 67 هوش دار
تا نباشد در پس ديوار، گوش
(12)
هركه با دشمنان صلح ميكند، 68 سر آزار دوستان دارد.
69 بشوى اى خردمند از آن 70 دوست دست
كه با دشمنانت بود 71 همنشست
(13)
چون در امضاى كارى متردد باشى، آن طرف اختيار كن كه 72 بىآزارتر باشد.
73 با مردم سهلخوى دشخوار مگوى
با آنكه در صلح زند جنگ مجوى
(14)
74 تا كار، به زر برمىآيد، جان در خطر افكندن نشايد. عرب گويد: