173 الفقر فخرى و
به افتخر گفتم: خاموش! كه اشارت خواجه 7 به فقر طايفهاى است كه مرد
ميدان رضايند و تسليم تير قضا. نه اينان كه 174 خرقه ابرار
پوشند و لقمه 175 ادرار فروشند.
176 اى طبل بلندبانگ در باطن هيچ
بىتوشه چه تدبير كنى
وقت بسيچ
روى طمع از خلق بپيچ ار
مردى
177 تسبيح هزار
دانه بر دست مپيچ
درويش بيمعرفت نيارامد
تا فقرش به كفر 178 بينجامد 179 كاد الفقر ان يكون كفرا
كه نشايد جز بوجود نعمت، برهنهاى پوشيدن يا در استخلاص گرفتارى، كوشيدن و 180 ابناى جنس ما
را به مرتبه ايشان كه رساند و 181 يد عليا به يد 182 سفلى چه ماند!
نبينى كه حق، جل و علا در 183 محكم تنزيل از نعيم اهل بهشت خبر ميدهد
كه
184 أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ تا 185 بدانى كه مشغول
كفاف از دولت عفاف محروم است و ملك فراغت، زير 186 نگين رزق
معلوم
187 تشنگان را نمايد اندر خواب
همه عالم به چشم، چشمه
آب
حالى كه من اين سخن
بگفتم عنان طاقت درويش از دست تحمل برفت.
تيغ زبان بركشيد و اسب
فصاحت در ميدان 188 وقاحت جهانيد و بر من دوانيد و گفت: چندان
مبالغه در وصف ايشان بكردى و سخنهاى پريشان بگفتى كه وهم، تصور كند كه 189 ترياقند يا
كليد خزانه ارزاق. مشتى متكبّر مغرور، 190 معجب
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 597