نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 525
263
از ياد تو غافل نتوان كرد بهيچم
سركوفته
مارم نتوانم كه نپيچم
اين بگفت و كسان را به تفحص حال وى برانگيخت و نعمت بيكران بريخت و
گفتهاند: 264 هركه را زر در ترازو است زور در بازو
است و هركه 265 بر دينار دسترس ندارد در همه دنيا كس
ندارد.
266
هركه زر ديد سر فروآورد
ور
ترازوى آهنين دوش است
فى الجمله شبى خلوتى ميسّر شد و هم در آن شب
267 شحنه را خبر. قاضى همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتى و 268 بترنّم گفتى:
269
امشب مگر بوقت نميخواند اين 270 خروس
عشاق
بس نكرده هنوز از كنار و بوس
پستان
يار در خم گيسوى تابدار
چون
گوى عاج در خم
271 چوگان 272 آبنوس
يكدم
كه چشم فتنه به خواب است زينهار
بيدار
باش تا نرود عمر بر فسوس
تا
نشنوى ز مسجد 273
آدينه بانگ 274 صبح
يا
از در سراى اتابك
275 غريو كوس
لب
از لب چو چشم 276
خروس ابلهى بود
برداشتن
بگفته بيهوده خروس
قاضى در اين حالت، كه يكى از متعلقان درآمد و گفت: چه نشينى خيز و تا
پاى دارى گريز كه حسودان بر تو 277
دقّى گرفتهاند بلكه حقى گفتهاند تا مگر آتش
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 525