حكايت «42» يكى از صاحبدلان زورآزمايى را ديد بهم برآمده ...
(521)- زورآزما: مركب از زور و آزما. صفت
فاعلى مرخم برابر با ورزشكار امروزى.
(522)- بهم برآمده: بسيار خشمگين.
(523)- كف در دهان آوردن: يكى از آثار جسمانى
شدت خشم است.
(524)-
لاف
سرپنجگى و دعوى مردى بگذار ...
قطعه بر وزن شماره 15 با قافيه موصول.
(525)- سرپنجگى: مركب است از سر و پنجه و ياء
مصدرى. بمعنى نيرومندى پنجه است. يكى از زورآزمايىهاى پهلوانان، پنجه در پنجه
افكندن است.
(526)- بگذار: ترك كن، واگذار.
(527)- عاجز نفس: يعنى ناتوان در برابر نفس.
عاجز به نفس اضافه شده است.
(528)- فرومايه: صفت است براى نفس يا صفت دوم
است كه مانند عاجز نفس، جانشين موصوف شده.
(529)- چه: حرف ربط تسويه و برابرى است.
(530)- مردى و زنى: ياء در مردى و زنى، ياء
نكره است. و بر بيان نوع دلالت ميكند. يعنى: چه مردى باشد و چه زنى.
(531)- شيرين: صفت نسبى است، منسوب به شير
خوردنى. بتدريج معنيش توسعه يافته و در برابر تلخ و ترش افتاده است.
(532)-
اگر
خود بر درد پيشانى پيل ...
قطعه بر وزن شماره 7 با قافيه موصول مردّف.
(533)- پيشانى: ريشه پهلويشkinahseP (پشانيك) مركب از پيش و آن و ياء نسبت. پيشانى به عربى ناصيه و
جبهه با فتح جيم ناميده ميشود.
(534)- مردمى: انسانيت.
(535)- سرشت: مصدر مرخم و اسم از سرشتن. ريشه
اوستايى آنhsirS
بمعنى چسب. سريش از همين ريشه است اما سرشت بمعنى خلقت و خوى و طبيعت استعمال شده
و در اينجا خلقت مراد است.
(536)- خاكى: منسوب به خاك. در اينجا مجازا
بمعنى متواضع است.
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 407