نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 406
بمعنى خدا و «دات» بمعنى قانون و عدالت.
برخى هم اصل آنرا باغداد پنداشتهاند. اهميت بغداد در دوران عباسيان همچنان باقى
بوده و مركز علم و ادب بشمار ميرفته و بيمارستان بغداد و نظاميه بغداد صيت و
آوازهاى داشت تا آنكه در سال 656 هجرى بدست هلاكوخان مغول سقوط كرد.
______________________________
(510)- رايت: اسم عربى است، علم و بيرق و
كوچكتر از لوا است.
(511)- پرده: پرده معانى متعدد دارد و در
اينجا مراد همان پارچهاى است كه بر در خانه مىآويزند. معرب آن بردايه و همريشه
باairtroP
در زبان ايتاليائى وtiartroP در زبان فرانسه و انگليسى است و در اين زبانهاtiartroP بمعنى تصوير است و با پرده نقاشى مناسبت دارد.
(512)- ركاب: لفظ عربى است. حلقهاى است كه بر
زين يا پالان مركوب مىآويزند تا سوار، پاى در آن كند و سوار شود.
رنج ركاب: مراد، مشقت سفر و اسبسوارى است.
(513)- خواجه تاش: مركب از خواجه و تاش.
درباره خواجه پيش از اين گفتگو شده است.
تاش: بمعنى بنده است. چاكر و نوكر لفظ تركى است. ممكن است چاكر، از
شاكر عربى گرفته شده باشد.
(514)- حصار: بكسر اول قلعه جنگى.
(515)- غبار: بضم اول، لفظ عربى بمعنى گرد.
(516)- قدم من به سعى پيشتر است: يعنى از جهت
سعى و كوشش گام من هميشه پيشتر است ولى معلوم نيست كه به چه علت ارزش تو بيشتر
شده. ميان پيشتر و بيشتر جناس خط است.
(517)- ياسمنبوى: داراى بوى ياسمن يا بوينده
ياسمن. تركيب و معنى اول مناسبتر است.
ياسمن و ياسمين: از اصل سريانى«munimsay» آمده. زرد آنراnumimsay
senacture و
سفيد آنراlaniciffo munimsay (ياسمن طبى) مينامند. اين لفظ، در عربى نيز بهمين معنى بكار رفته.
ممكن است عربها آنرا مستقيما از سريانىها و يا با واسطه از زبان فارسى گرفته باشند.
(518)- شاگرد: بمعنى خدمتگزار در سفر و
دانشآموز و كارآموز و كارگر است.
در اينجا معنى اول اراده شده است.
(519)- افرازد: فعل مضارع. سوم شخص مفرد از
مصدر افراختن و افراشتن.
\* قاعده ابدال: در فعلهايى كه مصدرشان با «ختن» ختم شود غالبا در
مضارع و امر، حرف
نام کتاب : شرح گلستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 406