[1] خفرق: در اصل خرفه بوده و به صورت خفرج به فتح اول
و خفريق و خفرق در آمده است. خرفه را عربها« بقلة الحمقاء» نيز مينامند بنابراين
خفرق در اينجا به معنى احمق و زشت آمده است« ياء» در خفرقى و همچنين كلمه« از اين»
بيان جنس ميكند. بعضى نسخهها خفرگى ضبط كردهاند در اين صورت، هاء غير ملفوظ در
آخر« خفره» بنابر قاعده فارسى بدل به« گ» شده است. سودى حفرقى ضبط كرده. اما در
قاموس فيروزآبادى و المنجد چنين لغتى ضبط نشده( و در قاموس احفلق بمعنى ضعيف و
احمق آمده. بنابراين ممكن است ضبط صحيح،« حفلقى» باشد).
[2] كاليده: درهم شده از مصدر كاليدن به معنى دور شدن
و گريختن نيز آمده است.
[4] سبل: پردهيى كه ناشى از ورم ملتحمه چشم باشد و
همچنين موى و رگه سرخى كه در چشم نمودار شود.
[5] دويدى ز بوى پياز بغل: بغلش چنان بوى گند ميداد كه
مانند بوى پياز موجب ريزش آب چشم وى بر رويش ميشد و چشمش به سبل مبتلى بود. بجاى«
بوى پياز» در بعضى نسخهها« گند پياز» ضبط شده است. اضافه« پياز» به« بغل» اضافه«
مشبه به» به مشبه است.
[6] گره وقت پختن بر ابرو زدى ... از پختن غذا خوددارى
ميكرد ولى وقتى غذا پخته ميشد در كنار خواجه خود براى خوردن غذا بدون دعوت
مىنشست.
نام کتاب : شرح بوستان نویسنده : خزائلى، محمد جلد : 1 صفحه : 255