چنين آدمى مرده به ننگ[1] را،
كه بر وى فضيلت بود سنگ را
نه هر آدميزاده از دد به است
كه دد ز آدميزاده بد به است
به است از دد، انسان صاحبخرد،
نه انسان كه در مردم افتد چو دد
چو انسان نداند بجز خورد و خواب،
كدامش فضيلت بود بر دواب[2]
سوار نگونبخت بىراهرو،
پياده برد زو به رفتن گرو
كسى دانه نيكمردى نكاشت،
كزو خرمن كام دل برنداشت
نه هرگز شنيديم در عمر خويش،
كه بد مرد را نيكى آمد به پيش
حكايت (16) [گزيرى به چاهى در افتاده بود ....]
گزيرى[3] به چاهى در افتاده بود،
كه از هول او شير نر ماده بود
بدانديش مردم بجز بد نديد،
بيفتاد و عاجزتر از خود نديد
همه شب ز فرياد و زارى نخفت،
يكى بر سرش كوفت سنگى و گفت:
تو هرگز رسيدى به فرياد كس،
كه ميخواهى امروز فريادرس!
همه تخم نامردمى كاشتى،
ببين لاجرم بر، كه برداشتى
كه بر جان ريشت نهد مرهمى؟
كه دلها ز ريشت بنالد همى
تو[4] ما را همى چاه كندى به راه
به سر لاجرم درفتادى به چاه
دو كس چه كنند از پى خاص و عام،
يكى نيكمحضر دگر زشتنام
يكى تشنه را تا كند تازه حلق،
دگر تا به گردن درافتند خلق
اگر بد كنى چشم نيكى مدار،
كه هرگز نيارد گز[5]، انگور بار
نپندارم، اى در خزان كشته جو،
كه گندم ستانى بوقت درو
[1] ننگ را: مفعول له است به معنى از باب ننگ. مقصود بيت چنين است: آن آدمى كه سنگ بر او فضيلت داشته باشد، از جهت ننگى كه دارد بهتر آنستكه بميرد.
[2] دواب:( با تشديد باء) جمع دابه( با تشديد باء) جنبندگان، جانوران، مجازا بر اسب و استر هم اطلاق ميشود.
[3] - گزير: سرهنگ و پهلوان و عسس.
[4] تو ما را همى چاه ...: اشاره است به مثل عربى« من حفر بئرا لاخيه كان هلاكه فيه»( اين مضمون در سخنان پهلوى آخر عهد ساسانى نيز ديده شده است).
[5] گز: درختى است خاردار و اشاره است به حديث يا مثل معروف عربى« انك لا تجنى من الشوك العنب» ترجمه:« از خار: انگور نخواهى چيد».