نام کتاب : ترجمه مصباح الانس ابن فناري (شرح مفتاح الغيب صدرالدين قونوى) نویسنده : خواجوي، محمد جلد : 1 صفحه : 41
تجلى سوم شهودى كه در مقام فتح حاصل مىشود
دانسته مىشود، و آن منقسم به سه قسم مىشود[1]:
نخست آن چيزى است كه حضرت شيخ قدس سره در تفسير بيان داشته و در آغاز خاتمه هم ما
آن را نقل خواهيم كرد: و آن اين كه تجلى يا حال تفرقه[2]
است، و آن تجلى حكم صفت غالب است- و اگر چه به ديگر صفات سرايت كرده باشد- و يا
حال جمع، پس خالى از اين نيست كه يا به حسب اسم «الظاهر» تعين مىيابد و يا به حسب
اسم «الباطن» و يا جمع بين هر دو، و اولين مشاهده حق متعال را در هر شئىاى در
اشيا مىبخشد و در نتيجه توحيد[3] در حس و
خيالش ظهور پيدا كرده و از هيچ موجودى از موجودات روى گردان نيست[4]. دومين معرفت و شناخت احديت وجود
را مىبخشد و در نتيجه توحيد در عقلش ظهور پيدا كرده و از موجودات ظاهرى روى
مىگرداند. سومين نايل شدن به جمع آوردن بين هر دو را مىبخشد، اينها تجليات
اسماءاند.
114/ 2 سپس تجلى ذاتى است به واسطه طهارت و پاكيزه بودن قلب شخص مورد
تجلى به كلى از علايق و وابستگيها- حتى از توجه به حق به صورت اعتقاد خاص و يا به
سبب اسمى مخصوص- و نزديكترين آن قرب فرايض است و سپس جمع بين هر دو قرب (فرايض و
نوافل) بعد از آن فناى از هر دوى آنها و همينطور فناى از جمع بين آن دو و (فناء)
از فناء، مىباشد كه اين مرتبه تمحض (ناب و خالص بودن) و تشكيك و مقام استخلاف
(خليفگى) حق متعال و از جهت عين (ذات) در او استهلاك پيدا كردن و از جهت حكم بقا
يافتن[5] است، و
[2] - مقصود از تفرقه در اين جا خالى نبودن باطن از
احكام كونى و آميختگىهاى تعلقات است، زيرا تجلى هنگام ورودش بر باطن به حكم صفت
غالب بر قلب درآمده و رنگ كثرت مستولى بر قلب را مىگيرد- مانند نور بىرنگ به
رنگهاى شيشههايى كه بر آنها مىتابد- لذا صفات تجلى شده فزونى و تكثر مىيابد.
[3] - يعنى شخصى مورد تجلى واقع شده- با اين كه از
احكام تعلقات كونى وجودى بيرون آمده- متوحد است.
[4] - يعنى هيچ موجودى براى او بيگانه نيست و همه را-
به واسطه ظهور توحيد و نور ازلى در حس و خيالش- آشنا مىبيند. م
[5] - شيخ فخر الدين عراقى شاگرد و مريد حضرت شيخ كبير
قدس سره در لمعات گويد: در اثناى هر لمعهاى از اين لعمات ايمائى كرده مىآيد به
تحقيقى منزه از تعين، خواه حبش نام نه خواه عشق- اذ لامشاحة فى الالفاظ- و اشارتى
نموده مىشود به كيفيت سير او در اطوار و ادوار و سفرا و در مراتب استيداع و
استقرار و ظهور او به صورت معانى و حقايق و بروز او به كسوت معشوق و عاشق و باز
انطواى عاشق در معشوق عينا( يعنى استتار عين عاشق- خلق- در معشوق- حق-) و انزواى
معشوق در عاشق حكما( يعنى ميل معشوق شهود خودش را در عاشق، و حكما يعنى معنى باطن
حكما؛ از آن جهت كه تمام ظاهر از باطن است، چون نفس خود را آن گونه كه بوده مشاهده
نمىكند) و اندراج هر دو در سطوات وحدت او جمعا، هنالك اجتمع الفرق و ارتتق الفتق
و استتر النور( وجود حق) فى النور( همان وجود حق) و بطن الظهور فى الظهور و نودى
من وراء سرادقات العزة: الا كل شئى ما خلا الله باطل. و غابت العين لا رسم و لا
اثر( وجود اشيا پنهان شد و از آنها نه نشان ماند و نه اثر) وَ بَرَزُوا لِلَّهِ
الْواحِدِ الْقَهَّارِ( و در پيشگاه خداوند مقتدر حاضر شوند- 48- ابراهيم)
نام کتاب : ترجمه مصباح الانس ابن فناري (شرح مفتاح الغيب صدرالدين قونوى) نویسنده : خواجوي، محمد جلد : 1 صفحه : 41