درخت را حركت مىداد و از تنه آن همچون كودكى فرياد مىزد كه:
اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشيد، آنان هم سر از سجده برداشته،
شراب مىنوشيدند و موسيقى مىنواختند و سنج مىزدند و آن روز و شب را به همان حال
سپرى مىكردند و سپس مىرفتند.
و عجمها نام ماههاى خود
را از نام اين آبادىها گرفتند و ماههاى خود را آبان ماه، آذر ماه، و غيره
ناميدند، چون اهل آن قريهها مىگفتند: اين عيد فلان ماه است و آن عيد فلان ماه و
در زمان عيد، بزرگترين آبادى، كوچك و بزرگ آنان، در آن شهر جمع مىشدند و در نزد
چشمه و صنوبر، چادرى از حرير كه انواع نقش و نگار بر آن بود، برمىافراختند. اين
چادر دوازده در داشت كه هر درى مربوط به اهل يك قريه مىشد، آنان در خارج از چادر
در مقابل صنوبر سجده كرده و قربانىهائى چند برابر قربانى درخت قريههاى كوچكتر،
ذبح مىكردند، و شيطان نيز نزد آن درخت مىآمد و صنوبر را به شدّت تكان مىداد و
با صداى بلند از درون آن سخن گفته، و بيش از وعد و وعيدهاى تمام شياطين